_چنلو؟
جمین پسرک مو نارنجی رو میشناخت. اون دوست صمیمی جیسونگ بود. فقط نکته اینجا بود که حسابی گیج شده بود._جمینی هیونگ!
دجون به برادرش نگاه کرد._شما همو میشناسین؟!
_اوه آره جمینی هیونگ پسر خاله جیسونگیه!
بعد از گفتن این جمله خودش رو به جمین چسبوند و بغلش کرد. دجون نفسش رو بیرون داد، نگاه آخری به خونهای که جلوش ایستاده بود کرد و جمین به وضوح مشت شدن دستهاش رو دید. دجون دستش رو سمت جمین دراز کرد._ژونگ دجون، برادر بزرگتر چنلو. از آشناییت خوشبختم جمین شی.
جمین با تردید، دست مرد روبهروش رو گرفت. چنلو همونطور که قیافه متفکری به خودش گرفته بود گفت:_دجون گهگه اومده بود اینجا تا درباره پرونده اخیرش تحقیق کنه! تو اینجا چیکار میکنی جمینی هیونگ؟
جمین نگاهش رو به دجون داد. پس اون یه پلیسه._اوه خب... اینجا خونمه.
چنلو با ذوق و هیجان به در نگاه کرد._پس گهگه اشتباه اومده!
_درسته چنلو، من اشتباه اومدم.
دجون لبخند صادقانهای تحویل برادرش داد، دستش رو گرفت و از جمین جداش کرد._ما دیگه باید بریم.
بعد از خداحافظی، جمین نفس راحتی کشید. اون روز هم داخل دانشگاه استاد آن در واقع با یه پلیس ملاقات داشته.و بعد از اینکه این فکر رو با خودش کرد خیالش تا حدودی راحت شد.
وارد آزمایشگاه شد و تمام چیزهایی رو که میخواست برداشت. برگههایی ائم از نتیجههای آزمایشهای متفاوت روی گونههایی که به گفته استاد آن انسانی بودن. لیست تمام کسایی که نباید بهشون اعتماد میکرد، لیست تمام کسایی که آزمایش رو شروع کرده بودن، و کسایی که قرار بود بهش کمک کنن. استاد آن تمام اینها رو براش باقی گذاشته بود.
جمین بیشتر چیزهایی رو که میخواست جمع کرد و از ساختمان بیرون زد. پشت فرمون نشست و همونجور که کمربندش رو میبست رو به جنو گفت:_مقصد بعدی اداره پلیس!
جنو صورتش رو کج کرد._آخرش بهم نگفتی چی رو میخوای گزارش کنی نا، و اوه خدای من حس میکنم بچه دو سالهایام که دنبال باباش میره اینور و اونور محض رضای خدا چرا منو با خودت همه جا میبری جم؟!
جمین خنده نخودیای کرد، ولی جواب جنو رو نداد. سمت اداره پلیس حرکت کرد و این دفعه جنو هم همراهش از ماشین پیاده شد. وقتی جمین رو با نگاه سوالی دید، جواب داد:_کام آن جم توی ماشین موندن واقعا حس یه بچه دو ساله که منتظر باباشه رو بهم میده!
جمین سرش رو تکون داد و با هم توی اداره رفتن و اونجا با جمعیتی روبهرو شدن که انتظارش رو نداشتن. جمین بالاخره سمت محلی رفت تا گزارشی که میخواست رو بده.
توی راه برگشت جنو سکوت رو شکست.
YOU ARE READING
Drug* | nomin
Fanfiction"_ کدوم دارویی یه همچین عوارض وحشتناکی داره؟! _ دقیقا هیچ دارویی نمیتونه این عوارض رو داشته باشه. ولی.. تا به حال اسمشو جایی ندیدم، F39؟" این مطلقا اون زندگی ای نبود که جمین برنامهریزی کرده بود؛ اما آدمهایی که اطرافش بودن جرات زیادی برای ادامه دا...