جمین خواست حرفی بزنه، اما جنو دستش رو روی دهنش قرار داد.
_ششش، نمیخوام چیزی بگی که بعدا ازش پشیمون شی.
جمین سرش رو به چپ و راست تکون داد. جنو خاک فرضیای که روی لباس پسر میخکوبشده روبهروش بود رو تکوند._اگر بگی علاقهای که بهت دارمو قبول نمیکنی، اونموقع میتونم دوستی باشم که همراهیت میکنه بدون اینکه ذرهای از علاقهم کم بشه. یعنی... دارم میگم فراموش کردن کسی که دوستش دارم سخته ولی دور بودن ازش سختتره.
به چشمهای جمین خیره شد و لبخندی زد._به همون اندازه کمک کردن بهش لذت بخشه.
جمین توی یه نگاه تمام جنو رو از نظر گذروند. جوری که جلوش ایستاده و تمام شجاعتش رو جمع کرده بود تا به یه پسر اعتراف کنه، جوری که بهش نگاه میکرد و حتی دونههای درخشان عرقی که از لابهلای موهایی که بالا زده بود پایین میاومدن. قدمی عقب رفت و روی نیمکتی که درست همون نزدیکی بود نشست. جنو با فاصله کنارش قرار گرفت و جمین میتونست دستهایی که میلرزیدن رو ببینه. دوست داشت فاصله رو از بین ببره._همیشه همینجوریای جنو نه؟
جنو مضطرب از چیزی که جمین قراره بهش بگه، سمتش برگشت._هوم چجوری؟
_برای پنهان کردن اضطرابت زیاد حرف میزنی؟
جنو خنده ناباورانهای کرد._هی تو الان به اعترافی که ساعتها بهش فکر کردم تا چجوری بگمش گفتی حرف اضافه؟
جمین دستهاش رو توی هم حلقه کرد._البته که نه، ولی تو نذاشتی حرف بزنم. تو حتی به جای من جواب خودتو دادی.
جنو به جمینی که با آرامش تمام حرف میزد خیره شد. جمین سمت پسر بزرگتر برگشت، در حال تلاش برای بغل نکردن و نبوسیدش._میخوای بریم بار؟
جنو تقریبا داد زد:_چی؟؟
_تو گفتی یه دوست خوب میمونی برام، دوستای خوب میرن بار و نوشیدنی میخورن.
جمین نمیدونست از اذیت کردن جنو چی قراره نصیبش بشه. احتمالا فقط عادتهای ناخوشایند ههچان روش تاثیر گذاشته بود. جنو لبخند تلخی زد که باعث شد جمین بلافاصله بعدش خودش رو بهخاطر چیزی که گفته لعنت کنه._آره جم ولی با دوستی که تازه توی اعترافش شکست خورده نمیرن بار و نوشیدنی بخورن.
_اوه فکر میکردم قراره بازم تلاش کنی.
جنو عملا انتظار این جواب رو از جمین نداشت. انکار نمیکرد که حالش از جواب جمین گرفته شد، اما انتظار این رو نداشت که تشویقش بکنه به یه اعتراف دوباره. جنو برنامه نداشت در صورت شکست خوردن نا امید بشه، درسته به جمین گفته بود که دوست خوبی براش باقی میمونه ولی خیلی بیشتر دوستش داشت که بخواد با یکبار رد شدن، ازش بگذره._و کی گفته قرار نیست دوباره تلاش کنم؟
جمین سمت جنو خم شد، پسر بزرگتر سعی کرد به عقب خم نشه.
YOU ARE READING
Drug* | nomin
Fanfiction"_ کدوم دارویی یه همچین عوارض وحشتناکی داره؟! _ دقیقا هیچ دارویی نمیتونه این عوارض رو داشته باشه. ولی.. تا به حال اسمشو جایی ندیدم، F39؟" این مطلقا اون زندگی ای نبود که جمین برنامهریزی کرده بود؛ اما آدمهایی که اطرافش بودن جرات زیادی برای ادامه دا...