Special Part!

296 39 3
                                    

_خوشحالم از دیدنتون، من جمینم.
رنجون دسته گل رو از جمین گرفت و اون رو به نشیمن هدایت کرد. جمین در همین حین خونه رو برانداز کرد. خونه نسبتا نقلی که از همون دم در تا آخرین دیوار پر شده بود از قاب عکس‌هایی که هرکدوم لحظات مختلفی رو نشون می‌دادن، لحظات مختلفی مثل فارغ التحصیلی، دورهمی‌های خانوادگی، سفرهای دوستانه، جشن‌های تولد و خیلی از مناسبت‌هایی که جمین نمی‌دونست چی‌ان.

رنجون به پسری که محو عکس‌ها شده بود، نگاه کرد و نخودی خندید.

_یانگ‌یانگ روی عکس گرفتن خیلی تاکید داره.
لبخند ملیحی زد و ادامه داد:

_به لطف اون، خیلی از لحظه‌هامون ابدی شده.
به یکی از قاب عکس‌های خانوادگی نگاه کرد. جنو نزدیک شد و خودش رو وسط صحبتشون انداخت.

_یانگ‌یانگ عکاس خیلی خوبیه.
سمت جمین خم شد و دم گوشش زمزمه کرد:

_راستشو بخوای یه نابغه‌س!
جمین سمت جنو برگشت.

_نابغه؟
جنو نگاهی به اطرافش انداخت و وقتی از نبودن رنجون مطمئن شد ادامه داد:

_یه نابغه واقعی! گاهی وقتا هوشش منم می‌ترسونه!
و بعد نخودی خندید و جمین هم همراهیش کرد. جیسونگ از داخل آشپزخونه و در حالی که دست یانگ‌یانگ رو می‌کشید، به جمین نزدیک شد.

_هیونگ ما امشب استثناءا یانگ‌یانگو از آشپزخونه جمع می‌کنیم وگرنه اون هیچوقت اطراف آشپزخونه‌ پرسه‌ام نمی‌زنه!!
یانگ‌یانگ چشم غره‌ای به جیسونگ رفت و دستشو از دست پسر کوچیکتر بیرون کشید. رو به‌ جمین تعظیم و خودش رو معرفی کرد.

_هوانگ یانگ‌یانگ.
جمین لبخندی زد و دست یانگ‌یانگ رو فشرد.

_نا جمین.
و بعد همگی روی مبل نشسته بودن و از خودشون پذیرایی می‌کردن. جمین رو به رنجون گفت:

_نمی‌خواستم واقعا مزاحمتون بشم! شنیدم تازه از سفر برگشتید.
رنجون دست‌هاش رو تکون داد.

_اول از همه، خوشحال می‌شم با هم غیر رسمی حرف بزنیم.
جمین خنده شیرینی کرد.

_حتما!
رنجون ادامه داد:

_درواقع نمیشه بهش گفت سفر، اما نگران نباش خستگیم کاملا رفع شده!
بعد به شوخی اضافه کرد:

_اگر می‌دونستی روزانه با چه بچه‌هایی باید سر و کله بزنم، اصلا نگران خستگیم نمی‌بودی!
و در حین این جمله به تمام اعضای خونه اشاره کرد. جنو با اعتراض گفت:

_یااا چجوری منم جزو این بچه ‌ها حساب می‌کنی هوانگ رنجون؟
جمین به کلکل رنجون و جنو نگاه کرد و همینطور که شیرینی‌هایی که یانگ‌یانگ براش آورده بود رو می‌خورد، هر از گاهی می‌زد زیر خنده. از رنجون ممنون بود که جمعشون رو انقدر راحت کرده بود. ناگهان صدایی کنار گوشش توجهشو جلب کرد.

Drug* | nominWhere stories live. Discover now