⌊☠ماهی سیاه کوچولو_CH¹⁹☠⌉

3.3K 1K 1.1K
                                    

در شیشه‌ای مُتل کوچیک و قدیمی رو عقب کشید و اول به بکهیون اجازه‌ی ورود داد و بعد پشت سرش وارد متل شد. لباس‌هاشون به خاطر باریدن دوباره‌ی بارون کمی خیس شده بود و صورتشون از سرما سرخ و بدنشون دون دون شده بود. تو این فاصله که چانیول چتر خیسش رو جلوی در متل میبست، بکهیون سمت پیشخوان متل رفت و چند تا ضربه به شیشه‌ای که بین صاحب متل و مشتری بود زد.

-یه اتاق دو نفره میخوایم.

مرد جوونی که سر روی میز گذاشته بود و چرت میزد، سر بلند کرد و چند لحظه گیج به بکهیون خیره شد و بعد بین کلیدهای نارنجی رنگی که توسط چند میخ از دیوار آویزون بودن یکی رو انتخاب کرد و سمت بکهیون گرفت.

-تا کی میمونید؟

-تا فردا صبح.

مرد نگاهش رو بین چانیول و بکهیون به گردش درآورد و با لحن چندش آوری گفت:

-اگه به خدمات اضافه نیاز داشتید بهم بگید.

لحن مرد و طرز نگاه کردنش به بکهیون، حساسیت چانیول رو تحریک کرد و با ابروهای به هم نزدیک شده پرسید:

-خدمات اضافه؟

-آره. اگه کاندوم یا روان کننده خواستین بهم بگید. رو هزینه‌ی اتاقتون حساب میشه.

-نیازی نیست.

سرد و خشک جواب مرد رو داد و پشت سر بکهیون سمت اتاقشون راه افتاد. بعد از بکهیون وارد اتاق شد و چتر رو کنار در گذاشت و روی تخت دراز کشید. اتاق سرد بود و بخاری نفتی گوشه‌ی اتاق کشش گرم کردن اتاق رو نداشت. یه صندلی چوبی تک نفره پشت میز چوبی قرار گرفته بود و روی میز گلدون کوچیکی به چشم میخورد که نرگس خشک شده‌ی داخل گلدون نشون میداد ماه تا ماه کسی به این اتاق سر نمیزنه.

بکهیون انگشتش رو روی میزی که با یک لایه خاک پوشیده شده بود کشید و آه نه چندان بلندی از بین لب‌هاش فرار کرد. لوهان روی تمیزی و نظافت حساس بود و اگه اینجا رو میدید قطعا ساعت‌ها درمورد حساسیت‌های پوستی‌ای که به خاطر خوابیدن تو این محیط آلوده قرار بود پیدا کنن غر میزد. نرگس خشک شده رو تو سطل آشغال انداخت و کنار چانیول روی تخت دراز کشید. دست چانیول از زیر گردنش رد شد و فاصله‌ی بینشون به حداقل رسید.

-اولین باره که تنها، کنار هم میخوابیم. بدون هیچ مزاحمی...

بندی که از کلاه سوییشرت چانیول آویزون بود رو دور انگشتش پیچید و زیر لب صدای "اوهوم" مانندی رو زمزمه کرد. پتو رو تا زیر گردن خودش رو چانیول بالا کشید و گفت:

-خیلی سرده، کاش میرفتیم یه متل دیگه.

چانیول سفت‌تر و محکم‌تر بغلش کرد.

-چون لباس‌هامون خیسه احساس سرما میکنیم. همینجوری تو بغلم بمون، من گرمت میکنم.

عینک چانیول رو از روی چشمش برداشت و روی میز کنار تخت گذاشت.

⌊☠ Cursed Hour☠⌉Where stories live. Discover now