⌊☠اهلی شدم، محتاج نشدی_Ch⁶⁰☠⌉

3.2K 1K 1.3K
                                    


___________________________
اخطار: اگه روحیه‌ی حساسی دارید از خوندن این چپتر امتناع کنید.🛑
___________________________

امروز مثل روزهای گذشته کسل کننده، پر از حرف‌های ناگفته و بغض‌های فرو خفته بود. از صبح که چانیول برای گرفتن مرخصی تحصیلی از خونه بیرون رفت، زانوهاش رو در آغوش کشید و فکر کردن رو شروع کرد. دیشب لوهان با وضع آشفته‌ای از گور برگشت و قبل از اینکه کسی بفهمه ماجرا چی بوده دوباره ناپدید شد. جوری رفت که انگار هرگز نیومده.

مخزن افکارش به حد ترکیدن پر شده بود و با وجود اینکه لوهان قبل از رفتن بهش گفته بود هرگز دنبالش نگرده میل شدیدی داشت که از جا بلند بشه و تک‌تک کوچه‌ها و خیابون‌ها رو برای پیدا کردن لوهان جست و جو کنه. سرش رو به دیوار تکیه داد و چشمش رو به روی آفتابی که پر قدرت به چشمش می‌تابید بست.

تمام اتفاقات پاییز و زمستان رو با خودش مرور کرد؛ سروصداهای طبقه‌ی پنجم، خودکشی ساختگی لوهان، ناپدید شدن مینجی، قتل تائو و دستگیر شدن چانیول. هیچکدوم اتفاقی نبود، مخصوصاً قتل تائو که قطعا نقشه‌ای پشتش بود. زمان‌بندی دقیق و ضربه‌های وحشیانه‌ای که تائو رو از پا درآورد نمی‌تونست کار یه قاتل ناشی و تازه‌کار باشه.

بین قتل جانگ ییشینگ، ناپدید شدن گومینجی و قتل تائو یه ارتباط پیچیده وجود داشت. شاید اگه با لجاجت سعی نمی‌کردن راز طبقه‌ی بالا رو کشف کنن تائو هنوز زنده بود. روند پرونده چطور پیش می‌رفت؟ اصلا اون کاراگاه احمق و دستیارش تونسته بودن قاتل رو پیدا کنن؟

نمی‌تونست آروم بشینه و بدنش هماهنگ با ذهن آشفته‌اش، بی‌قرار بود. هیچ شکنجه‌گری وجود نداشت. این بار خودش مامور شکنجه‌ی خودش شده بود و با افکارش خودش رو شکنجه می‌داد. حس می‌کرد اگه نفهمه چی به سر قاتل تائو اومده نمی‌تونه به آرامش برسه بنابراین ناگهانی از جا بلند شد و لباس‌هاش رو برای بیرون رفتن عوض کرد.

در حالت نرمال باید با اتوبوس یا پیاده به جایی که می‌خواست می‌رفت اما قناعت و پس انداز تو این شرایط معنی نداشت. اینترنتی تاکسی گرفت و در حالی که شال‌گردن قرمزش رو دور گردنش پیچ و تاب می‌داد از اتاقک اجازه‌ای بیرون اومد. تا زمانی که تاکسی جلوی پاش ترمز کنه، مردمک نگران چشم‌هاش رو به اطراف چرخوند که مبادا پدرش آدرسش رو پیدا کرده باشه و دوباره سراغش بیاد.

بدنش از فکر کردن به روزی که وارد خونه‌ی پدرش شد و جونمیون رو دید لرزید. صدای ضبط شده از رابطه‌اش با چانیول چجوری به دست جونمیون رسیده بود؟ ممکن بود جونمیون یه دستگاه صوت کوچیک تو لباس یا وسایلشون گذاشته باشه. اگه این حدسش درست از آب درمی‌اومد پس احتمالا اون دستگاه صوت کوچیک هنوز لا به لای وسایلش بود.

این افکار به حدی از درموندگی رسوندش که می‌خواست روی زمین بشینه و گریه کنه. اگه قاتلی که تائو رو کشت همین الان جلوی راهش پیدا میشد و می‌خواست جونش رو بگیره بدون هیچ مقاومتی خودش رو تسلیم می‌کرد تا دست‌های بی‌رحم قاتل، مرگ رو سخاوتمندانه بهش هدیه کنه. روح و روانش بیشتر از این کشش نداشت و تنها دلیل سرپا موندنش پسری بود که خالصانه بهش عشق می‌ورزید.

⌊☠ Cursed Hour☠⌉Donde viven las historias. Descúbrelo ahora