بعد بسته شدن خوابگاه، آواره شده بود. جایی برای رفتن نداشت و خیلی از وسایلش رو نمیتونست از خوابگاه خارج کنه. از تمام وسایلش تونسته بود کوله پشتی سیاهی که گوشهی بندش ریش ریش شده بود رو برداره و دفتر چرم و مدارکش رو تو کوله پشتی جا بده.
لباسش برای این هوا مناسب نبود و پاهاش از سرما جوری میلرزید که قدمهاش رو کوتاه و بیجون برمیداشت و دستهای یخ زدهاش توان نگهداشتن کوله رو نداشت. هه سو گفته بود یه اتاقک پیدا کرده که اجارهی ماهانهاش زیاد نیست و برای دو نفر جا داره.
برای دو نفر.
حتی فکر کردن به اینکه قراره با چانیول تو این اتاقک نموری که دیوارهای نزدیک سقفش از رطوبت زرد شده زندگی کنه بهش دلگرمی میداد و میتونست خوابیدن تو این اتاقک رو تحمل کنه. استشمام بوی نم دیوارها و رطوبت اتاق ته گلوش رو قلقک میداد و بارها تا مرز سرفه کردن پیش رفت ولی با دو انگشت جلوی دماغش رو گرفت و دندونهاش رو فشار داد تا کوچیکترین خطایی باعث نشه صاحب خونه از اجاره دادن اینجا منصرف بشه. با این قیمت کم حتی تو بدترین مناطق سئول هم خونه پیدا نمیشد.
صاحب اتاق، پیرزن لاغر و قامت خمیدهای بود که عصای چوبیای با حکاکیهای عجیب داشت. خوش صحبت و لبخند به لب بود و از هر فرصتی برای حرف زدن و سوال پرسیدن استفاده میکرد. آدم فضولی نبود. بیشتر شبیه کسی به نظر میرسید که از شدت تنهایی دنبال هم صحبت میگرده.
اتاقک اجارهای جایی کنار راهپلهی خونهی پیرزن بود و تقریبا انبار به حساب میاومد. سرد و رطوب بود و بوی بدی میداد که به راحتی از بین نمیرفت و دیوارهاش پر از لک و کثیفی و لکههای زرد بود. هه سو میگفت پیرزن اتاق رو با اثاث اجاره میده. احتمالا منظورش از اثاث، یه تشک دو نفرهی کثیف بود که بیرون زدگی فنرش کمر برای کسی که روش میخوابید باقی نمیذاشت و پنکهی آبی و زهوار در رفتهای که تو پاییز و زمستون به کار نمیاومد و انقدر قدرت نداشت که گرمای تابستون رو برطرف کنه.
یه پنجرهی کوچیک و مستطیلی شکل نزدیک به سقف وجود داشت که نقش تهویه رو ایفا میکرد و بکهیون امیدوار بود قبل از رسیدن تابستون یه جای بهتر پیدا کنن. شاید با بوی نم و رطوبت زمستون و یخ زدگی کنار میاومد اما اصلا تحمل بوی عرقی که تابستون تو این فضا میپیچید رو نداشت.
همینطور که برای کنترل لرزش بدنش بند کوله پشتی رو تو مشتش فشار میداد به پیرزن تعظیم کرد و تا زمانی که پیرزن اتاق رو ترک کنه تو همون حالت موند. هه سو در رو پشت سر صاحب خونه بست و نفسش رو صدادار بیرون فرستاد:«باورم نمیشه بلاخره رفت.»
به هه سو نگاه کرد که آبنبات چوبی جدیدی باز میکرد. آبنبات رو از دستش کشید و گفت:
-منظورت از «اتاق رو با اثاث اجاره میده.» این تشک کهنه و پنکه بود؟
ESTÁS LEYENDO
⌊☠ Cursed Hour☠⌉
Romance༻خلاصه؛ پیرمرد مرموزی که تو همسایگی زندگی میکرد میگفت بعد از مرگ اون پیانیست، واحد طبقهی بالا خالی مونده. ولی من هر شب ساعت ۳ نیمه شب با صدای پیانو از خواب میپرم. صدایی که از طبقهی بالا به گوش میرسه. ساعت ۳ نیمه شب... دقیقا همون زمانی که مرگ پیا...