رو بافت ضخیم سرمهای رنگش سوییشرت پوشید و زیپش رو تا زیر دماغ بالا کشید. هوا هر روز سردتر از روز قبل میشد اما انگار صاحب جدید فست فود نزدیک دانشگاهشون قصد نداشت سیستم گرمایشی رو راه بندازه.
رو صندلی چوبیای که پشت میز بود نشست و پاهاش رو روی میز بغلی دراز کرد. بعد از مدتی طولانی بکهیون دوباره مهمون مغزش شده بود و این روزها به هر بهانهای به افکارش سر میزد. خاطرات شیرینشون مثل یه کابوس تلخ به سراغش میاومد و عذاب وجدان سرکشی که سعی میکرد نابودش کنه سرسختتر از قبل رو افکارش خیمه میزد.
با بکهیون چیکار کرده بود؟ با دستهای خودش حکم نابودی بکهیون رو امضا کرد و شاهد به بند کشیده شدن روح و جسمش شد. نتیجهی مرور خاطرات، نیشخندی بود گوشهی لبش رو بالا برد و دلتنگیای که به قلبش چنگ زد.
دلتنگ بود اما نه برای بکهیون... برای خاطرات شیرین و لبخند از ته دلشون دلتنگ بود. گاهی آرزو میکرد کاش هیچوقت برای برداشتن کتابی که جا گذاشته بود برنمیگشت مدرسه و بکهیون و آقای گو رو تو اون حالت نمیدید. کاش وقتی دید ته جون از لحظه به لحظهی اون اتفاق نحس فیلم میگیره مانع میشد و چشمش رو روی این قضیه نمیبست.
بکهیون براش مرده بود اما قبل از کشتن بکهیون تو قلبش میتونست جلوی رخ دادن یه فاجعه رو بگیره و این کار رو نکرد. عذاب وجدانی که بابت این اتفاق داشت آخرین پلی بود که اونو به بکهیون متصل میکرد و گاهی عذابش میداد.
مینهو در حالی که گاز بزرگی به پیتزای تو دستش میزد تکونی تو جاش خورد و گفت:
-سروصدای دیروز رو شنیدین؟
بیحوصله سر تکون داد تا مهر تاییدی به حرف مینهو بزنه و تمین گفت:
-نه، من چیزی نشنیدم.
مینهو هیجان زده کمی به جلو خم شد و توضیح داد:
-دیروز که تو نبودی بچههای واحد بغلی دعواشون شد.
جونمیون با صدای بلند درمورد پخش شدن فیلم یکی از بچهها حرف میزد.
-فیلم؟ چه فیلمی؟
مینهو ضربهی آرومی به سر تمین زد و گفت:
-احمق، به نظر خودت چه فیلمی میتونه باشه؟
-چرا میزنی؟ من از کجا باید بدونم.
-باورم نمیشه با موجود خنگی مثل تو دارم تو یه دانشگاه درس میخونم. آناتومی بدن رو چطوری قراره این ترم پاس کنی؟ احمق. خب معلومه چه فیلمی بود. جونمیون کاملا واضح داد زد "پورن" پس مشخصه چه فیلمی بوده.
-من که اون لحظه خوابگاه نبودم ببینم چی میگه، چرا سرزنشم میکنی؟
حوصلهی بحث کردن تمین و مینهو رو نداشت. اشارهی کوچیکی که مینهو به وضعیت بکهیون کرد اعصابش رو به هم ریخت و بیاختیار اخم کرد تا نارضایتیاش از بحث رو نشون بده.
DU LIEST GERADE
⌊☠ Cursed Hour☠⌉
Romantik༻خلاصه؛ پیرمرد مرموزی که تو همسایگی زندگی میکرد میگفت بعد از مرگ اون پیانیست، واحد طبقهی بالا خالی مونده. ولی من هر شب ساعت ۳ نیمه شب با صدای پیانو از خواب میپرم. صدایی که از طبقهی بالا به گوش میرسه. ساعت ۳ نیمه شب... دقیقا همون زمانی که مرگ پیا...