⌊☠فسفر ماهی‌های مادربزرگ_Ch³³☠⌉

3K 901 645
                                    

همه جا سفید بود و درخت‌های بلند و سر به فلک کشیده‌ی خوابگاه، پالتوی بلندی از برف به تن کرده بودن. دونه‌های سفید برف مثل مرواریدی که از قلب صدف سر میخوره و از تور ماهیگیر می‌افته، از دل آسمون روی زمین می‌بارید و دو پسر با یه چمدون توی دستشون و کوله‌ پشتی‌های سنگین روی شونه‌هاشون جلوی در ایستاده بودن تا نگهبان برگشتشون به خوابگاه رو توی دفتر بزرگ و طوسی رنگی که کاغذهاش از شدت کهنگی به زردی میزد ثبت کنه.

گونه‌ها و نوک بینیشون از شدت سرما سرخ شده بود و دست‌هاشون رو به بی‌حسی می‌رفت. سرمای هوا انقدر زیاد بود که بکهیون با خودش فکر کرد شاید زمان یخ زده که نوشته شدن اسم‌هاشون انقدر طولانی شده. به محض بسته شدن دفتر ثبت اسامی همراه چانیول از نگهبان بدخلق خوابگاه فاصله گرفت و زیر چمدون رو با دست‌هاش بلند کرد تا وزن چمدون مساوی بین خودش و چانیول تقسیم بشه و موقع بالا بردن چمدون از پله‌ها بازوهای چانیول درد نگیره.

در حالت عادی چهار طبقه بالا رفتن از پله‌های سنگی این خوابگاه خسته کننده بود و حالا که مجبور بودن چمدون و کوله‌های سنگینشون رو حمل کنن مسیر طولانی‌تر به نظر می‌رسید. بعد از گذشت دقایقی که از نظر بکهیون خیلی طولانی گذشت جلوی در واحدشون ایستادن و بلافاصله بعد از ورودشون به داخل واحد بکهیون تصور کرد وارد یه فیلم سیاه و سفید قدیمی شده.

محیط این خوابگاه بیش از اندازه خاکستری و مرده بود و حس بدی به آدم می‌داد و این حس بد، بعد از مرگ لوهان شدت پیدا کرده بود. پشت سر چانیول وارد اتاق خودشون شد و تائو بلافاصله بعد از دیدنشون از روی تخت بلند شد و سمتشون اومد.

-تعطیلات خوش گذشت؟

بکهیون به بالا و پایین کردن سرش اکتفا کرد و چانیول هاله‌های سیاهی که روز اول دیدارشون بکهیون رو احاطه کرده بود رو دورش دید. با ورودشون به این خوابگاه بکهیون دوباره سپر دفاعیش رو بالا گرفت و داشت تبدیل به همون بکهیون منزوی میشد ولی چانیول قرار نبود این اجازه رو بهش بده. دستش رو دور شونه‌ی بکهیون انداخت و بدن‌هاشون رو به هم چسبوند:«عالی گذشت. برگشتی چین یا تمام این مدت خوابگاه بودی؟»

تائو معذب خندید:«نه موندم خوابگاه. راستش انقدر اوضاع مالیم خوب نیست که برای هر تعطیلات پول بلیط رفت و برگشت بدم.»

بکهیون با آرنج فشار خفیفی به پهلوی دوست پسرش وارد کرد تا بهش بفهمونه فاصله‌اش رو جلوی تائو حفظ کنه ولی موزیسن جوان نادیده‌اش گرفت و محکم‌تر بدن‌هاشون رو به هم فشرد.

-تمام این مدت تنها بودی؟

موزیسین پرسید و تائو بلافاصله دهنش رو برای جواب دادن جنبوند:«نه کریس و مینهو هم مثل من موندن خوابگاه.»

تائو با دست به فاصله‌ی بین بدن‌هاشون اشاره کرد و ادامه داد:

- انگار واقعا سفر خوبی بود چون شما خیلی به هم نزدیک شدین!

⌊☠ Cursed Hour☠⌉Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora