⌊☠بارون، اسکله، دریا_Ch²⁷☠⌉

3K 994 386
                                    

هوا سرد بود و با وجود باد استخوان سوزی که می‌وزید بکهیون روی چمن‌های نم‌دار دراز کشیده بود. یه دستش روی چمن‌های خیس و دست دیگه‌اش سمت آسمون دراز شده بود تا از تابیده شدن نور مستقیم به چشم‌هاش جلوگیری کنه و چانیول فارغ از درگیری‌هایی که تو سئول مانع کتاب خوندنش میشد با آرامش کتاب میخوند.

این لحظه رو دوست داشت. سرش روی پای چانیول بود و موهاش زیر انگشت‌های چانیول می‌رقصید و طعم خرمالوی خشک شده‌ای که چانیول بدون چشم برداشتن از خط کتاب تو دهنش میذاشت روحش رو نوازش می‌کرد.

اومدن چانیول تو زندگیش یه معجزه بود و آرامش بیش از حدی که کنارش تجربه می‌کرد گاهی باعث ترسش میشد. اگه یه روز چانیول ترکش می‌کرد... همیشه افکارش به همین نقطه منتهی میشد و تو این مدت انقدر به چانیول دلبسته شده بود که شهامت تمام کردن جمله‌اش رو نداشت. واقعا اگه روزی می‌رسید که چانیول کنارش نبود زندگی چطور براش پیش می‌رفت؟!

ابروهاش کمی به هم نزدیک شد و به افکارش تشر زد. چانیول جایی نمی‌رفت. یعنی حتی اگه می‌خواست بره هم بهش اجازه‌ی رفتن نمی‌داد.

انگشت‌های چانیول، انگشت‌های دستش رو در آغوش کشید و با قفل شدن دست‌هاشون، نور خورشید هیجان زده به چشم‌های بکهیون بوسه زد و افکار منفی توی سرش رو دود کرد. لب چانیول نرم و طولانی روی پیشونیش، درست بین خطوطی که به خاطر اخم به وجود اومده بود نشست و بکهیون با چشم بسته عطر چمن خیس رو تو ریه‌هاش کشید.

-اگه نقاش بودم، بی‌شک تو زیباترین نقشی میشدی که می‌تونستم روی بوم بزنم.

شنیدن صدای بم چانیول تبسم زیبایی روی لبش به وجود آورد و در حالی که صورتش رو نوازش می‌کرد گفت:

-ولی تو خیلی وقته مدل نقاشی‌های من شدی.

نوک دماغش بوسه‌ی بعدی چانیول رو روی خودش جا داد و صداش گوش بکهیون رو نوازش کرد:«هم نقشی و هم نقاش.»

لبخندش عمیق‌تر شد و تلنگر آرومی به عینک چانیول زد و گفت:

-فکر می‌کردم جز کتابت چیز دیگه‌ای رو نمیبینی.

چانیول کتابش رو بست و روی زمین گذاشت. به نظر می‌رسید بکهیون حتی به کتابی که جلوی دیده شدن صورتش رو می‌گیره هم حسادت می‌کنه.

-حالا دیگه چشم‌هام فقط تو رو می‌بینه.

بکهیون با رضایت خندید و لحظه‌ی بعد لب چانیول لبخندش رو دزدید. بوسه‌ی سبکی که چانیول شروع کرده بود رو خودش تو دست گرفت و با خودش فکر کرد: «واقعا نباید زمان متوقف میشد؟!»

آسمون در عرض چند لحظه تیره شد و نور خورشید همزمان با قطع شدن بوسه‌ی پر حرارتش با چانیول ناپدید شد. انگشت شستش رو روی لب چانیول کشید و رطوب لبش رو با سر انگشت گرفت و طمع دوباره چشیدن لب‌هاش رو تو نطفه خفه کرد. بوسه‌ی بعدیشون ممکن بود هر دوشون رو سمت چیزی فراتر از یه بوسه‌ی ساده سوق بده و الان تو مکان مناسبی نبودن.

⌊☠ Cursed Hour☠⌉Where stories live. Discover now