part 5

3.1K 480 165
                                    

Tae pov

ساعت ۱۰ و نیمه...
برای برای شام نرسیدم پیش جونگکوک...
حتما خیلی ازم ناراحته.،باید براش جبران کنم.
ولی امشب بخاطر دستم نمیتونم برم پیشش.
گوشیمو برداشتم و شمارش رو پیدا کردم و تماس گرفتم.
بعد از ۴ تا بوق جواب داد.

+الو؟

_سلام جونگکوک

+سلام تهیونگ. چرا نیومدی؟میدونی چقدر نگرانت شدم؟الان کجایی؟ نمیایی؟

_ آروم باش بانی.مغذرت میخوام جونگکوکم.کارم خیلی طول کشید نتونستم بیام. ولی برای جبران فردا شام بریم بیرون؟

+جواب منو بده،نمیایی؟

دو قطبی؟ چرا یهو ترسناک شد؟ لحنش تهدیدواره!!!

_عام چیزه خوب خستم.

+اوکی بای.

و فقط کرد.
دلخور شد... لعنتی میدونستم ناراحت میشه. لعنت به من که حواسم نبود. آخه امروز وقت تیر خوردن بود لامصب؟
دوباره باهاش تماس گرفتم ولی انگار گوشیش رو خاموش کرده!!
الان چیکار کنم؟؟ یکم از خود گذشتگی مشکلی نداره؟
نمیتونم بذارم ناراحت باشه ازم...
ولی دستم چی ؟؟
بیخیال... اون که میدونه من رئیس مافیام... پس باید بدونه تیر خوردن عادیه دیگه!
پس میرم D:
خودمم خیلی دلم براش تنگ شده پس با رفتنم با یه تیر دوتا نشون میزنم، هم دیگه اون ازم ناراحت نیست هم من رفع دل تنگی میکنم.
ولی عادیه که اینقدر زود دلم براش تنگ بشه؟ مطمئنم این بعدا به کارم لطمه میزنه...
کتم رو برداشتم و از اتاقم رفتم بیرون. وقتی رسیدم به هال یونگی هیونگ رو دیدم که روی مبل خوابیده و ساق دستش رو روی چشماش گذاشته.
یونگی یه هیبرید خرسه. از بچگی باهم دوست بودیم... از تک به تک اتفاقات زندگیم خبر داره.
البته جز جونگکوک.
درسته باهم دوستیم ولی مثل یه برادریم‌. من هیچ وقت اخلاق درستی نداشتم... همیشه دوسش داشتم ولی نمیتونستم ابراز علاقه کنم و باهاش خیلی سرد و مغرور رفتار میکردم. درسته با همه اینجوریم ولی دوست داشتم حداقل با کسایی که دوسشون دارم درست رفتار کنم...
خیلی صمیمی و گرم...
ولی پدرم از بچگی منو سرد و مغرور تربیت کرد. درست مثل خودش...
حتی اگه بزرگترین اشتباه ها هم میکرد بازم زیر بار نمیرفت و کار خودش رو میکرد،بدون غذر خواهی. درست مثل من.
بازم یاد جونگکوک افتادم... ولی من میتونم اخلاقم رو برای کسایی که دوسشون دارم عوض کنم... مثل جونگکوک... برای اون نا خودآگاه عوض شدم و دوسش دارم.
اینقدر غرق افکارم شده بودم که یهو با صدای یونگی هیونگ به خودم اومدم.

€به چی فکر میکنی بچه؟

از بچگی عادت داشت منو بچه صدا بزنه.دوست داشتم مثل بچگیمون بازم به خاطر بچه خطاب شدنم باهاش بحث کنم ولی...
لعنت به اخلاق و رفتارم.

_ میرم بیرون. امشب شاید برنگردم.

€منم باهات میام.حتما باز برده ی جدید گرفتی یا داری میری بار.

All My Life💜Where stories live. Discover now