part 13

2K 301 239
                                    

نگران …
منتظر …
تنها …
عصبانی …
بهانه گیر …
این روزها همه ی اینها من هستم …
آرامم کن …
آرامم کن …

کیم تهیونگ 2018/3/17

.
.
.
.
Kook pov

خوب یه روز دیگه هم با جلسات یادآوری قبل از تصادفم گذشت.
این جلسه خیلی چیزای عجیبی یادم اومد.
یه بوسه...
با یه پسر...
چهره ی پسره خیلی برام آشنا بود...
درست یادم نمیاد ولی قیافه پسره شبیه اون مردی بود که ۶ ماه پیش اومد پیشم و خودش رو تهیونگ معرفی کرد. قیافه اش درست یادم نمیاد ولی از این نگذریم که خیلی ددی بو....
چی دارم میگم؟؟
من الان با یه دختر به اسم سویون رابطه دارم و خیلی هم سویون رو دوست دارم.
وقتی به اون مرد که اسمش تهیونگه فکر میکنم احساس خیانت به سویون بهم دست میده.
چند بار از جیمین هیونگ و جین هیونگ پرسیدم که کسی به اسم تهیونگ میشناسن یا میشه توضیح بدن که کی هست.
ولی جین هیونگ همیشه میگه نمیشناسم و جیمین هیونگم همیشه تفره میره و بحث رو عوض میکنه.
ولی امروز بعد از اون جلسه و یاداوردی چیزای کم ولی پر رمز و راز ذهنم خیلی درگیر شده.
امیدوارم بتونم یه روز دیگه اون پسر رو ببینم تا ازش همه چیز رو بپرسم.
خوب برگردیم به گذشته تا بگم چه اتفاقی تو این ۶ ماه اخیر افتاده.
ما ۶ ماه پیش بعد از برگشتن من به خونه رفتیم به فرانسه تا یکی از بهترین دکتر های یاد آوری حافظه رو پیدا کنیم.
بعد از یک ماه فرانسه موندن اون دکتر رو پیدا کردیم و رفتیم پیشش .
اونجا تونستم سویون رو ببینم و بشناسم.
سویون هیبرید روباه که دستیار دکتر بود و همیشه با من با مهربونی برخورد میکرد.
برای همین یه روز به یه کافه دعوتش کردم و ازش خواستم تا باهم بیشتر اشناشیم و وارد یه رابطه شیم.
اونم قبول کرد و الان ۴ ماهه که توی یه رابطه ی محکم و قوی هستیم.
منو سویون و خانواده ام بعد از ۴ ماه موندن توی فرانسه برگشتیم به کره و دو ماهه که منو سویون توی کره داخل یه خونه ی مشترک باهم زندگی میکنیم.
کلاه کپی که روی سرم بود و گوش های خرگوشیم رو پایین نگه داشته بود رو از روی سرم برداشتم و با کیلیدی که دستم بود در خونه ی مشترکمون رو باز کردم.
رفتم داخل و دیدم که طبق معمول سویون توی آشپزخونه در حال آشپزی بود.
آروم رفتم جلو و از پشت بغلش کردم که یه پرش کوتاه کرد و جیغش رفت هوا.

سویون* جونگووووو منو ترسوندی صد بار گفتم این کارا رو نکن آخر منو با این کارات سکته میدی می افتم میمیرم....

به غرغر هاش خندیدم و بوسه ای رو لباش گذاشتم.

+ آروم باش جوجه. تو که میدونی جز من کسی این کارو نمیکنه پس چرا میترسی

* مثل این میمونه که وقتی خوابی یکی یه ضربه بزنه به دیکت!!

سویون همیشه حرفاشو رک و راست میگفت و هیچ خجالتی هم نمیکشید. مثل الان...

+از همون اولم یه منحرف اسرائیلی بودی که همه چیو به دیکم متصل میکردی

با خنده حرفم رو زدم و از آشپز خونه خارج شدم.
صدای سویون رو شنیدم که:

All My Life💜Where stories live. Discover now