《کامل شده》
تهیونگ،هیبرید شیر که پدرش وصیت کرده تا ۱۵ سال بعد از مرگش جانشینش،یعنی رئیس بزرگ ترین باند گانگستر کره باشه....
جانگکوک،هیبرید خرگوشه که اهل تفریح با بهترین دوستش جیمینه...
کاپل ها: تهکوک،اصلی _یونمین_نامجین
هایبرید_ امپرگ
تهیونگ:هایبرید...
شرط اپ: ۹۰ ووت Tae آروم وویسی که از صدای کوک ظبط کرده بودم رو بستم و از برنامه خارج شدم. خیلی سخته که بدون شنیدن صدای کسی که عاشقی بخوای بخوابی... من میدونستم که نمیتونم تحمل کنم،پس قبل از اینکه به این خراب شده برای پیدا کردن پدر بیام کمی از صدای کوکو ظبط کردم تا مواقعی مثل الان که خیلی احساس دلتنگی کردم به صدای لطیفش گوش بدم. پتو رو بالا تر کشیدم و از پنجره ای که کمی ازم فاصله داشت به آسمون نگاه کردم. اون فسقلی کی میخواست به دنیا بیاد؟ باید قبل از اینکه می اومدم سفر کوک رو معاینه میکردم تا خیالم راحت بشه. ولی چرا الان این موضوع باید یادم بیاد؟ دوباره گوشیم رو برداشتم و رفتم تا به کوک زنگ بزنم،بگم که حداقل با هوسوک جای دیگه ای برای معاینه شدن بره. ولی با فکر اینکه شاید الان خواب باشه و با زنگ زدن من اذیت شه این کارو به فردا موکول کردم. . . . .
Kook pov
+ هیییی جیمین عروسک بچمو بدهههه
× نهههه به تهیونگ بگو یکی دیگه برات بخرهههه من اینو برای بچه ی خودم میخوام
اخم غلیظی کردم و دستامو به کمرم زدم.
+ اگه خیلی دوست داری به یونگی هیونگ بگو برای بچت عروسک بخره. عروسکای بچه ی منو ندزد بی تربیت
جیمین آروم از جاش بلند شد و همون طور که آروم آروم توی کف آشپزخونه قدم بر میداشت سمت کشوی چاقو ها رفت و یکی از چاقو های بزرگ رو بیرون کشید.
× اگه این عروسکو ندی به بچه ی من،منم با چاقو پارش میکنم که نه برای بچه تو باشه نه مننن
نگاهی به عروسک انداختم و با بغضی که کم کم توی گلوم به وجود می اومد بدو بدو سمت اتاق مشترکم با ته رفتم و خودمو رو تخت پرت کردم. اون عروسکو تهیونگ قبل از رفتنش به مسافرت برای بچمون خریده بود ولی الان جیمین گیر داده بود تا اونو برای بچه ی خودش نگه داره. ولی اون عروسک اولین خریدی بود که ته به عنوان یه پدر خریداری کرده بود!! بغضی که داشت داخل گلوم بزرگ تر میشد رو پس زدم و بلند شدم تا به تهیونگ زنگ بزنم. شاید اون بتونه حالمو بهتر کنه. . . . .
راننده در ماشین رو برام باز کردو با پیاده شدنم تونستم عمارت بزرگی که حتی میشد از چند مایلی اینجا صدای آهنگش رو شنید دیدم. اخمی کردم به دور و ورم نگاه کردم که شوگا رو داخل دیدم. نگاهامون بهم برخورد کرد و با اشاره ی سرش و تایید کارم نگاهامون از هم برداشته شد. به سمت پذیرنده ی کارت دعوت رفتم و کارت جعلی که به صورت ماهرانه ای ساخته شده بود رو بهش نشون دادم. وقتی که تایید شد به داخل عمارت پا گذاشتم. سمت شوگا که کنار میز کوچیکی ایستاده بود و دور ور رو میپایید رفتم و ایستادم. بدون حرفی فقط منتظر علامتی از نامجون بودیم تا بقیه نقشه رو پیش ببریم. بعد از چند ثانیه ای که فوری گذشت، با اشاره سر نامجون به طرف پله ها رفتیم و خیلی عادی و با آرامش از پله ها بالا رفتیم. شوگا کنارم قدم بر میداشت هر از گاهی پر استرس به دور و ور نگاهی مینداخت.
€ اگه ببیننمون چی میشه؟
_ نمیدونم... ولی قطعا نمیزارن راحت در بریم..
€ امیدوارم تهش مرگ نباشه فقط
یونگی خیلی خوب تونسته شرایط رو درک کنه!! قطعا اگه افراد این عمارت از هویت ما خبردار شن یا اگه ببینن سمت چه مکانی داریم میریم قطعا نمیتونیم راحت فرار کنیم. این مراسم،یکی از پارتی های رئیس یه گنگ بزرگ توی پاریسه. از داخل اطلاعاتی که از رئیسشون تونستیم گیر بیاریم فهمیدم که اسمش جالینوسه. مرد خر پولیه و آخر هر هفته توی یه عمارت متروکه پارتی برگزار میکنه و آدمایی مثل خودش رو دعوت میکنه.
Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.
وارد راهروی دوم که با فرش قرمز پوشیده شده بود شدیم و با احتیاط به جلو قدم برداشتیم. همین طور اتاق ها رو رد میکردیم تا به آخر راه رو رسیدیم. جایی که فقط یک در قهوه ای با رده های طلایی قرار داشت. آروم دست بردم سمت تفنگی که به کمبربندم بسته شده بود و دستگیره درو آروم فشردم. در باز شد و با چند نفر که دور میز گردی نشسته بودن الکل میخوردن روبه رو شدیم. کمی که دقت کردم سه نفر بودن و هنوز حضور ما رو حس نکرده بودن. با شوگا با قدم های آروم نزدیک شدیم که فردی صورتش رو اتفاقی به سمت ما چرخوند و تا خواست عکس العملی نشون بده گوله ای وسط پیشونیش خالی کردم. دو نفری که باقی موندن اینقدر مست بودن که تا خواست تکونی به خودشون بدن کارشونو ساختیم. سمت لپ تاپی که روی میزه کار گوشه ی اتاق بود رفتم و خواستم روشنش کنم که صدای نامجون از مونوپادی که داخل گوشم قرار داشت رسید:
£ مراقب باشید دو نفر دارن میان بالا.
به شوگا علامت دادم که بره دم اتاق.
_ برو اگ کمک لازم شدی فقط سوت بزن
€ سوت با داد چ فرقی داره اخه؟
_ اگه میخوای اسممو داد بزنی تا کل عمارت از هویت واقعیم با خبر بشن میتونی صدام کنی.
خنده ی آرومی کرد و با تنفگی که دستش بود به سمت در رفت. لپ تاپ رو باز کردم و بعد از روشن کردنش فلشی که داخل جیبم قرار داشت رو متصل کردم. با سریع ترین سرعتی که داشتم تمام اطلاعات لپ تاپ رو کپی کردم دکمه ی انتقال به فلش رو زدم. کمی طول میکشید تا تمام اطلاعات وارد فلش بشه و در همین حال صدای ضرب و شتم از جلوی در به گوشم رسید. تنفگم رو محکم گرفتم و سمت در رفتم تا به شوگا کمک کنم و در همین حین اطلاعاتی که شامل هویت و مکانی که پدرم اونجا هست وارد فلش میشد. . . . . __________________________________