part 30

1.9K 275 18
                                        

شرط اپ= ۸۰ ووت

خلاصه پارت های قبل:
ته عاشق کوک میشه،کوک تصادف میکنه و حافظه اش به صورت موقت از دست میده، برای درمان میره فرانسه ته هم برای پیدا کردنش میره فرانسه، پیداش نمیکنه برمیگرده کره و با یه دختر به اسم هیون ازدواج میکنه، کوک رو پیدا میکنه و کوکم حافظه اش بر میگرده،دوست دخترشو ول میکنه و با ته اهم اهم اهم میکنن، بعدش کوک هیونو میکشه😂، بعدش کوک حامله میشه،البته جیمینم حامله میشه، روز تولد کوک ته براش یه جشن بزرگ میگیره و همون روز ازش خاستگاری میکنه.

(یه خلاصه کلی از پارتای قبل،چون چند نفر گفته بودن روند فیک رو یادشون رفته)

Tae pov

گردنشو بوییدم و بوسه ای پشت گردنش کاشتم.
آروم جوری که به بچه فشاری وارد نشه کمی با دو دستم شکمشو ماساژ دادم و اجازه دادم سرش روی شونم بشینه.

_ میدونی که چقدر دوستون دارم؟

خنده ای آرومی کرد و آروم تو جاش برگشت.
دستاشو دور گردنم حلقه کرد و داخلش چشمام خیره شد.

+ میدونم ته... و تو میدونی که ما منتظرت میمونیم... هر چقدر که طول بکشه

لبخندی از اطمینان داخل حرفاش زدم و بوسه ی ملایمی رو شروع کردیم که صدای یونگی توی فضا پیچید:

€ بخدا فقط یه سفر کاری،اونم یک هفته ایه. نمیخوایم بریم جبهه که

کمی از کوک فاصله گرفتم تا جواب یونگی رو بدم ولی جیمین فرصتی نداد و زودتر به حرف اومد:

× یکم یاد بگیر بدبخت. به جای اینکه الان بیایی منو بچمونو بغل کنی رفتی رو کاناپه لم دادی و تا الان خوابیدی.

€ خب عزیزم واسه یه سفر کاری طولانی باید آماده باشم.

کوک جواب داد:

+ هیونگ تا موقه ای که ته داشت منو بغل میکرد سفر یک هفته ای بود نه جبهه، ولی الان انگار از سفر کاری به جبهه ارتقا پیدا کرده

جیمین با حالت قهر روشو بر گردوند و یونگی اروم از جاش بلند شد تا مثل این ۲ و ماهی که باهم زندگی میکردن بره نازشو بکشه.
دوباره به کوک نگاه کردم که بغض کرده بود. میتونستم اینو ببینم که میخواد ازم مخفی کنه ولی ‌مگه از من میشه چیزی مخفی کرد؟

_ عزیزم. من که بهت قول دادم مراقب خودم باشم. هر روزم بهت زنگ میزنم تا ببینی سالمم،اصن ویدئو کال میگیریم تا مطمئن بشی که سالمم خوبه؟

+ ولی ته... یک هفته خیلی زیاده،نمیشه زودتر برگردی؟

_ تمام سعیمو میکنم

موهاشو کمی بهم ریخته کردم و بوسه ی کوچیکی روی نوک دماغ خرگوشیش گذاشتم.
به هوسوک گفته بودم تمام وقتی که نیستم و حتی لحظه ای از کنار جونگ کوک و جیمین تکون نخوره. به هوسوک اعتماد کامل داشتم و میتونستم با خیال راحت توی پاریس به کارم برسم.
از جام بلند شدم و کتم رو تنم کردم. کیف سامسونتی که روی زمین تیکه داده به مبل بود رو برداشتم و با تکون دادن سری برای هوسوک سمت در رفتم.
پشت سرم یونگی هم بعد از برداشتن کتش و انداختن روی ساق دستش دنبالم اومد تا این سفر کاری رو آغاز کنیم.
این دفه دیگه باید پدرمو پیدا کنم.
باید پیداش کنم تا دوباره این گنگ لعنتی رو به دستش بسپارم.
میخوام بعد از این سفر از کارم کنارگیری کنم تا یه زندگی عادی با همسرم و بچه ای که هنوز نیومده به زندگیم شادی بخشیده داشته باشم.
دکمه ی انسانسور فشردم و به عقب نگاه کردم‌.
جونگ کوک و جیمین دوتایی کنار در ایستاده بودن تا ما رو بدرقه کنن.
به چشمای اشکی جونگ کوک نگاه کردم و دیگه نتونستم تاقت بیارم.
سمتش رفتم و دستمو دور کمرش حلقه کردم و محکم به خودم فشردمش.
باید جوری بغلش میکردم که بتونم تا یک هفته بدون بغلش دووم بیارم...
ولی مگه میشد؟
.
.
.
بعد از خروج ۴ بادیگار جلو تر از ما،بلاخره پا به زمین پاریس گذاشتم.
همون طور که نامجون هیونگ و یونگی هیونگ دنبالم می اومدن سمت ماشین هایی که به طور کامل مجهز و ضد گلوله بودن رفتم و سوار شدم.
۴ بادیگار کنار من توی ماشین حضور داشتن.
ماشین حرکت کرد و من سعی می‌کردم بدون تغییر چهره ام به ناراحتی،به بیرون از پنجره نگاه کنم.
زن و مرد هایی که با بچه هاشون خوشحال درحال  بازی کردن و حرف زدن بودن، جمع پسر و دختر هایی که معلوم بود بعضیاشون باهم در رابطه هستن در حال گشت و گذار، زوج هایی که باهم در حال خرید کردن بودن...
همه و همه منو به یاد خانواده ام مینداخت...
لحظه ای با خودم فکر کردم اگه جونگ کوک الان کنارم بود و باهم خیابون های پاریس رو می‌گشتیم چی میشد؟
میبردمش به برج ایفل و به عنوان مدل زیبایی که انگار از موزه دزدیمش ازش عکاسی میکردم.
با شاید باهم دوتایی میرفتیم به بهترین رستوران پاریس تا معروف ترین غذا های پاریس رو بهش معرفی کنم...
یا حتی نصف شب دستشو میگرفتم و باهم توی تاریکی شب میدویدیم... اینقدر زیر چراغ های زرد و کوچیک خیابون ها میدویدیم تا جونگ کوک بازم غر بزنه و بخواد که برگردیم...
چشمامو بستم و سعی کردم الان به اینجور چیزا فکر نکنم.
الان فقط باید تلاش میکردم.
تلاشی که نتیجه اش زندگی عالی با همسر و کوچولومون میشد‌....
.
.
.
____________________________________




All My Life💜Where stories live. Discover now