Taehyung pov
پایه تک تیر انداز رو باز میکنم و روی لبه ی پشت بوم میزارم.
با دقت به داخل دوربین خیره میشم و از پنجره ی کوچیک توی کارخونه ی بزرگ شکلات فروشی رو از نظر میگذرونم اما چیزی توجهم رو جلب نمیکنه.
همون طور که سعی میکنم چیزی داخل کارخونه پیدا کنم آروم زمزمه میکنم:_پس چرا اینجا نیستن؟
£باید باشن.لوکشین سیو شده داخل فلش اینجا رو نشون میداد
با اخم از روی زانوم بلند میشم و پایه ی اسلحه رو جمع میکنم.
_ولی چیزی ندیدم. باید بریم از نزدیک ببینیم
با بالا پایین شدن سر نامجون بند اسلحه رو سفت میگیرم و سمت پله ها راه می افتم.
.
.با علامت دستم در انبارو با لگد باز میکنن و وارد میشن.
پشت سرشون منو نامجون با احتیاط وارد میشیم.
اسلحه بزرگی که دستم بودو آروم پایین میارم و به دور و ور نگاه میندازم.£بازم کسی نیست که
به نامجون نگاهی میندازم و پوزخندی تحویلش میدم.
_ این کار خونه به این بزرگی قطعا جاهای مخفیه زیادی داره. اگه تو بودی وسط کارخونه عملیاتتو انجام میدادی؟
£باشه قانع شدم
اسلحه رو کامل پایین میارم و به سمت گوشه ی کارخونه میرم. همون طور که در حال راه رفتن بودم داد زدم:
_ همه جا رو بگردید حتا زیر دستگاها
بعد از گذشت چند دقیقه با دریچه ای به سمت پایین کارخونه مواجه شدیم.
چند نفر جلو تر و بعد منو نامجون وارد دریچه شدیم.
مثل ایستگاه قدیمی قطار بود.
از بالای سکو روی ریل ها پریدم و همون طور که اسلحه رو جلوی صورتم نگه داشته بودم وارد تونل شدم تا به ایستگاه بعدی برسم.
همون طور که سعی میکردیم بدون صدا قدم برداریم وارد ایستگاه بعدی شدیم.
واکن قدیمی و زنگ زده ای توقف کرده بود و تقریبا همه جا تاریک بود.
از در پشت واکن واردش شدم و جسم یونگی رو خوابیده رو صندلی ها پیدا کردم.
سریع سمتش رفتم و صورتشو چک کردم.
نفس میکشید و چند تا خراش رو صورتش افتاده بود.
با دیدن باز شدن چشماش آروم عقب رفتم و رو صندلی های روبه روش نشستم.
یونگی با دیدنم آروم بلند شد و نشست.
سرشو خاروند و بعد از چند ثانیه به چشمام زل زد.€تو تله افتادین
صورتم کمی رنگ تعجب گرفت و آخم ریزی به ابرو هام دادم.
_ چی؟
€ فک نمیکردم مثل احمقا بیایید. اونا میدونستن شما میخایید بیاید و مطمعنا الان محاصره شدید
خنده ی ناباورانه ای میکنم و به چشماش خیره میشم.
کجا اشتباه کردم؟
با یاد آوردن لب تاپ چشمامو رو هم فشار میدم و سریع از جام بلند میشم.
به بیرون از واکن میدوعم و قبل از اینکه بتونم به بقیه خبر بدم افراد ناشنایی محاصرمون کردن.
با خنده ی بلند و دست زدن کسی به سمت صدا برگشتم.٪اوه وی خوشحالم که میبینمت.
توی تاریکی ایستاده بود و نمیتونستم چهرشو ببینم.
کمی جلو رفتن و چشمامو ریز کردم._ تو کی هستی؟
٪ نکنه فکر کردی اون فردی که توی اون ویلا کشتی رئیس بوده؟
دوباره شروع به خندیدن کرد.
چشمامو رو هم فشار میدم و سعی میکنم خودمو آروم نگه دارم._ بگو کی هستی
٪ اصلا مهم نیست که من کی هستم. دنبال پدرت اومدی نه؟
_ مثل اینکه نمیخای بگی کدوم عوضی هستی
خواستم سمتش حمله کنم و یه مشت تو صورت پنهانش فرود بیارم که نامجون دست پشت یقه ام رو گرفت.
£ وضعیت رو بدتر نکن
از عصبانیت دندونام چفت شده و نمیتونستم چیزی بگم.
نفس عمیقی میکشم و دوباره به اون مردی که تو تاریکی ایستاده خیره میشم._ میشنوم. چی میخای؟
٪ در ازای پدرت، مادرتو میخام
با مشت های بسته شده به زمین خیره میشم.
مادرم؟ آخه برای چی؟_مادرم به چه کارت میاد؟
٪ اونش به تو ربطی نداره، مگه پدرتو نمیخای؟
چشمامو آروم میبندم...
پدرم... کسی که از بچگی خیلی چیزا بهم یاد داد... پدری نبود که از لحاط عاطفی تامینم کنه اما همون باعث شد تا من رئیس باشم... اون باعث شد تا تبدیل به اینی شم که الان هستم... ولی مادرم چی... اونم جزوی از خانوادمه...
با نفس عمیقی چشمامو باز میکنم و دوباره به مرد خیره میشم._ از کجا مطمئن باشم پدرم زنده اس؟
با اشاره ای دستش سمت فردی نامشخص، مردی با دست بسته رو وارد ایستگاه قدیمی کردن و بینمون انداختن. با دقت به مردی که بین ما و فرد نامشخص بود خیره شدم و تونستم چهره اش رو توی تاریکی تشخیص بدم.
خاستم سمتش برم که شلیک دقیقا جلوی پاهام انجام شد.
با خشم به مرد که شلیک کرد نگا میکنم._ باشه.مادرم برای تو
٪ پس همین الان بهش زنگ بزن و بگو به بزرگ ترین هتل تو مرکز شهر بره. خودش میدونه کجاس
یه دستمو سمت افرادم دراز کردم گوشیی توی دستم جا گرفت.
شماره ی مادرم رو وارد کردم و گوشی رو کنار گوشم نگه داشتم.م: الو؟
_ تهیونگم. شب به بزرگ ترین هتل مرکز شهر برو
م:تهیونگ؟ ا.اخ چرا؟تو... تو چی میدونی؟
_فقط کاری که گفتم انجام بده...
تماس رو قطع کردم و گوشی رو دست همون فرد دادم.
اون مرد به ساعتش نگاهی انداخت.٪ زمان زودی رو گفتی. باید خودمو برسونم.
برگشت و خیلی سریع از ایستگاه خارج شد.
سمت پدرم دویدم و چسبی که جلوی دهنش بود رو باز کردم و بهش خیره شدم.پدرش: میدونستم پیدام میکنی
.
.
.
__________________________________هعی سلااااام
بلاخره اپ کردم آره...

DU LIEST GERADE
All My Life💜
Action《کامل شده》 تهیونگ،هیبرید شیر که پدرش وصیت کرده تا ۱۵ سال بعد از مرگش جانشینش،یعنی رئیس بزرگ ترین باند گانگستر کره باشه.... جانگکوک،هیبرید خرگوشه که اهل تفریح با بهترین دوستش جیمینه... کاپل ها: تهکوک،اصلی _یونمین_نامجین هایبرید_ امپرگ تهیونگ:هایبرید...