part 22

1.8K 314 85
                                    

ووت بدیدددددددددد خسته شدممممممممممممممممممم از اینکه ووت نمیدیددددددد...
اخرای فیکه کاری نکنید متوقف کنمممممم 😪💔
_____________________________________

《سه روز بعد》

Tae pov

بهش نگاه کردم.
زیبا تر از همیشه جلوم ایستاده بود.
با کت شلوار مشکی که تضاد زیبایی با رنگ گوش ها ی خرگوشیش و پوست سفیدش داشت.
لبخندی بهش زدم و دستم رو به سمتش دراز کردم.
وقتی دست سفیدش داخل دستم جا گرفت باهم به سمت سکوی ازدواج حرکت کردیم و از بین مهمون هایی که روی صندلی های مخصوص داخل باغ نشسته بودن گذشتیم.
روی سکو ایستادیم و منتطر موندیم تا عاقد تموم کنه.
بعد از دادن بله ی کوک برای موندن و زندگی کردن با من و بعد از بله ی من بلاخره حلقه ها رو از جیبم در آوردم و با گذاشتن بوسه ای رو دست چپ کوک حلقه رو داخل انگشتش کردم.
کوک هم جعبه و از داخل دستم کشید و با در آوردن حلقه ی دوم اونو داخل انگشتم جا داد.
بیشتر از این نمیتونستم تاقت بیارم که صورت شکل ماهش روبه روم با یه لبخند خجالتی ایستاده باشه و من نبوسمش.
برای همین خم شدم و لبامو رو لباش قرار دادم.
با بوسه ی سبکی که روی لبای خوشمزه اش گذاشتم عقب کشیدم و آروم زمزمه وار روی لباش گفتم:توی خونه از خجالت لبات در میام.

+ ته؟

با لگدی که به بوتم خورد بلند شدم و تو جام نشستم.
گیج به اطراف نگاه کردم. باغ کو؟ مهمونا کجا رفتن؟ اصن کوک...
وقتی به کنارم نگاه کردم جواب تمام سوالاتم رو گرفتم.
بله اینا خواب بود و کوک کوچولومم کنارم روی تخت خوابیده و داره نگام میکنه.

+ چه خوابی میدیدی؟

یه چشممو که به زور باز نگه داشته بودم بستم و دوباره خوابیدم.
اصلانم به کوک اهمیت ندادم. آخه محض رضای خدا این یکی از بهترین خوابای عمرم بود ولی با لگدی که بهم زد نتونستم بقیه اش رو ببینم.

+ته با توام

_ هممم

+ اصن بیخیاله این. من هوس بستنی موزی کردم،از اونایی که بالاشون موز و هویجه تیکه تیکه شده دارن.

چشمامو باز کردم و بهش نگاه کردم که اخم کرده بود و تا گردن زیر پتو بود.
لبخندی بهش زدم:

_عزیزم این چیزی که میگی رو الان باید از کجام برات در بیارم؟

+ نمیدونم از هر جایی که فکر میکنی این در میاد.

_ از هر‌جامم بخوام در بیارم این چیزی که گفتی در نمیاد

+ تهیوووونگ من هوس کردممممم

_ باشه فعلا بخواب فردا یه کاریش میکنیم.

+ نه من الان میخوام ته. زود باش

هوفی کردم و دوباره تو جام نشستم.
از تخت رفتم پایین و به ساعت نگاهی انداختم.
۳:۲۸ دقیقه بود.
از جام بلند شدم و رفتم آشپز خونه. در فریزر باز کردم که یه بستنی کیلویی طعم موز بود.
این بچه حتی بستنی هم طعم موز میخره.
برداشتم و قسمتی ازش رو داخل یه ظرف ریختم.
آخه کی لنگ شب هوس بستنی میکنه که این کرده؟
از داخل یخچال موز و هویج برداشتم و حلقه ای خوردشون کردم و روی بستنی گذاشتم.
با گذاشتن یه قاشق داخلش کارم به اتمام رسید.
فقط امیدوارم بقیه خوابم رو ببینم. به ساعت تو هال نگاه کردم.
۳:۳۹دقیقه شده بود.
خمیازه ای کشیدم و ظرف بستنی رو برداشتم و به اتاق بردم.

+ کوک؟ بیا آوردم برات.

رفتم بالا سرش که بستنی رو بدم ولی دیدم که خوابه...
فقط میخواست که من از خواب بیدار شم.
با اعصبانیت بستنی رو روی پاتختی گذاشتم و آروم زیر پتو خزیدم.
طوری که از خواب بیدار نشه بغلش کردم و دوباره خوابیدم.
.
.
.
.

《یک هفته بعد》

+ تههه بچمون پیتزا میخواد!

بله درسته... ما فهمیدیم که این هوس های کوک از سر باردار بودنشه.
درست ۷ روز پیش بعد از هوس کردن بستنی موزی با تکیه های موز و هویج اونم نصف شب! پیگیر این موضوع شدم چون حدس میزدم که شاید واقعا حامله شده باشه که بعد از بردن کوک به مطب خودم فهمیدم که بله حدسم درست بوده.
حامله شدن پسر توی سرزمین هیبرید ها چیز عادیه و نصف بیشتر کسایی که به مطبم مراجعه کردن پسر بودن.
من حتی بچه رو هم از پسر به دنیا آوردم و برای همین کاملا با باروری پسر ها آشنایی دارم.
( این موضوع رو اینجا بگم که به نوع حیوانشون بستگی داره. مثلا نوع خرگوشه کوک قابلیت باروری دارن ولی از الان بگم نوع تهیونگ اینطور نیست!!!)
ولی هیچ کدوم اونا مثل کوک اینقدر نمیخوردن!!!
این بچه هر لحظه داره چیزای متنوع رو هوس میکنه...  طوری که میتونم بگم تو این ۱۰ روز نصف بیشتر فست فود و بستنی فروشی های محلمون رو رفتیم تا کوک چیزی که میخواد رو بخوره.

_ کوک دیگه چطور میتونی چیز دیگه ای بخوری؟ همین نیم ساعت پیش یه ساندویچ کاملو خوردی!! اینقدر که تو این یک هفته خوردی مطمئنا بچمون یه بشکه میشه...

+ هیحححح تههه مگه چیزایی که میخورم رو بچه اثر میذاره؟؟

_ بله چجورشم اثر میذاره...

+ وای چرا زودتر نگفتیییی

_ ببین کوک. من الان یه لیست برات مینویسم.‌چیزایی که نباید بخوری رو سمت چپ مینویسم و چیزایی که هم برای خودت هم برای تولمون خوبه و رو سمت راست مینویسم.

باشه ای گفت و منم شروع به نوشتن لیست کردم.
بعد از نوشتن کامل لیست و چک کردنش به سمت کوک گرفتم تا اونم بخونه.

+ تهیوووونگ هر چی که من دوست داشتمو سمت چپ نوشتی کههه

نیشخندی زدم و به پشت صندلیم تکیه دادم.

+ هیحححح تهیووووونگ

_ جون دلم

+ سکسو سمت راست نوشتی....  اصلا مگه سکس خوردنیه که تو لیست نوشتی مرتیکه دراز؟

_ نه ولی چیزای خوردنی داره

چشمکی زدم و با لبخند بهش چشم دوختم.
ولی با دیدن قیافه ی اخموش که بیشتر کیوت شده بود نتونستم جلو خنده ام رو بگیرم و خنده ی بلندی کردم.

_ اونجوری اخم نکن منم به یه چیزایی نیاز دارم دیگه عزیزم.

آروم از جاش بلند شد و اومد سمتم.
برگه رو روی میز کارم گذاشت و کمی به سمتم خم شد:

+ به همین خیال باش بخور یه من آش

بعدشم با یه لبخند کوچیک از اتاق کارم خارج شد...
.
.
.
.
_____________________________________

حقیقتا این پارت برای این بود که بفهمید کوک حامله اس و یکم آشنا بشید با سرزمینشون.. ع۸یج۶بجعیجعز۸۵ی  یه جوری میگم آشنا بشید انگار چقدر درباره سرزمینشون حرف زدم...

All My Life💜Donde viven las historias. Descúbrelo ahora