part 37

2.3K 217 50
                                    

حتما بخونید چون به نظرتون شدیدا نیاز دارم
دارم برای بوک جدید برنامه ریزی میکنم. میخام اشکالاتم داخل این بوک بهم داده شه‌ ،پس لطفا غیر از اینکه روند داستان سریع بود اشکالی داشتم بگید. همین طور اگه مایلید بوک جدید اپ شه
شاید با داستان های گیج کننده بود هوم؟

Tae pov

با شنیدن صدای پای تِجونگ که قدمای کوچیکشو سمت اتاق برمی‌داشت زود از روی بدن لخت کوک بلند شدم و باکسرمو از زمین جم کردم.
قبل از باز شدن در باکسرمو بالا کشیدم و خودمو زیر پتو کنار کوک انداختم.

+چرا باز لخت اومدی زیر پتو؟

در باز شد و تجونگ سمت تخت دووید.
خودشو از تخت بالا کشید و رو تخت ایستاد.
سرمو رو بالشت کشیدم و به کوک نزدیک تر شدم.
با لحن آرومی که تجونگ نشنوه کنار گوش کوک زمزمه کردم.

_باکسر پوشیدم دیگه

با اخم سرشو سمتم چرخوند و لحظه ی بعد دستش وسط پیشونیم فرود اومد.اخی گفتم و دستمو جای ضرب دیده گذاشتم.

_میشه بپرسم چرا زدی؟

+نه نمیشه. آخه جلوی بچه باکسر میپوشن؟

پتو رو از روی سینه اش برداشتم و تا گردنش بالا کشیدم. نیم خیز شدم و تجونگی که سعی میکرد صاف رو تخت بایسته رو بغل کردم و از تخت پایین اومدم‌.

_ باز حداقل من باکسر دارم،خودت که لخت لختی

تجونگ رو توی هوا بالا پایین میکردم تا یه وقت گریش نگیره‌. کوک امروز به اندازه کافی خسته شده بود نمیخواستم دیگه بیشتر از این به بدنش فشار وارد شه.

+ ببخشید که تا همین چند دقیقه پیش عین زامبیا افتاده بودی روم و داشتی بفاک-...

سمتش دوویدم و دستمو رو دهنش گذاشتم.

_کوک بچه تو اتاقه اینقد بی پروا صحبت نکن

با اخم محوی دستمو آروم از روی دهنش برداشتم و به صورت تجونگ چشم دوختم. باید براش پرستار میگرفتم که اینقد بی موقه مزاحم کار اپاهاش نشه.

+ میشه لباسامو بدی؟

سری تکون دادم و خم شدم تا لباسایی که پایین تخت رو زمین افتاده بودن رو بردارم. از بین لباسا، لباسی که برای خودم بود رو برداشتم و رو صورت کوک انداختم.
لباسو از رو صورتش برداشت و چشمی چرخوند.
تو جاش نیم خیز شد و لباس رو پوشید.
با بدبختی به نیپلای صورتیش که زیر لباس قایم میشدن خیره شدم‌‌. کوک نگاهمو دنبال کرد و با نیشخند بهم زل زد‌.

+ حس میکنم ضربه روحی و جسمی شدیدی خوردی کیم بزرگ

نیشخند ریزی رو لبام شکل گرفت و مقصد بعدیم مشخص کردم.خوابوندن تجونگ!!

_ وقتی تنها برگشتم میفهمی کی ضربه روحی و جسمی میخوره عزیزم

چشمکی زدم و چرخیدم تا از اتاق خارج شم.

+دیک گنده ی بدبخت

با سرخوشی قدم برداشتم و به بالشتی که از پشت به کتفم برخورد کرد نادیده گرفتم
به هر حال تجونگ که میخوابید، اون وقت همه ی اینا رو تلافی میکردم.

《نیم ساعت بعد》

سرمو از لای در داخل بردم و به کوک نگاه کردم.
جلوی آینه ارایش نشسته بود و یه چیزایی به صورتش میزد.
وارد اتاق شدم و آروم درو بستم تا باز به گریه های تجونگ گرفتار نشم.

_عزیزم؟ کاندوم داریم یا برم بخرم؟

کوک با تعجب برگشت و با دهنی که سعی میکرد بسته نگه داره لبخندی زد.

+متاسفانه باید انتقام سختتو بندازی برای بعدا. دارم با جیمین و جین هیونگ میرم بیرون
.
.
.

《۲ سال بعد》

Kook pov

کلاه تولد تجونگ رو روی سرش گذاشتم و به تهیونگ اشاره کردم تا شمع کیک رو روشن کنه.
تجونگ با ذوق دستاشو بهم کوبید و بعد از باز و بسته کردن چشماش شمع رو فوت کرد.
جمعی که دور میز نشسته بودن براش دست زدن و تولدشو تبریک گفتن.
همه کادوهاشون رو کنار کیک گذاشته بودن و منتظر بودن تا تجونگ اونا رو باز کنه و بپسنده.
پیشونی تجونگ رو محکم بوسیدم‌.

+ تولدت مبارک کوچولوی من

_ کوچولوی اپاشه

تهیونگ کنارمون اومد و بعد از بوس کردن لبم سمت تجونگ خم شد.
در گوشش چیزی گفت و چند لحظه بعد تجونگ با سرعت باد از صندلیش پایین پرید و سمت جایی رفت.
به تهیونگ سوالی نگاه کردم.

+چی گفتی بهش که اینقد سریع رفت؟

_ فقط جای کادوشو بهش گفتم

دستشو دور کمرم حلقه کرد و بوسه ی ملایمی رو لبام کاشت.
دستمو رو شکمم گذاشتم و به کیک اشاره کردم.

+قرار نیس اونو ببریم؟ نینیمون کیک هوس کرد

تهیونگ قهقه ای زد و سر تکون داد.

_چرا که نه عزیزم. بزار تجونگ برگرده،قول میدم تیکه بزرگه رو بدم بهت

لبخندی از ته دل زدم و رو به جمع برگشتم.
همه رو از نظر گذرونم.. خانواده ی من
اونا دور میز بزرگ داخل کافه ای که تهیونگ چند ساعت اجازه کرده بود تا راحت داخلش تولد تجونگ رو جشن بگیریم.
همه مشغول خنده و بودن...
جیمین... جین هیونگ... نامجون هیونگ... یونگی هیونگ... هوسوک هیونگ...
همه...
و مهم تر از همه شریک زندگیم. کسی که قرار بود تا سال های باقی مونده ی عمرم رو کنارش بگذرونم.
از بچه هاش مراقبت کنم و براش همسر خوبی باشم... شایدم بعضی وقتا براش دلبری کردم هوم..؟

(پایان)

All My Life💜Where stories live. Discover now