part 25

1.7K 277 76
                                    


Tae pov

کت بلندم رو در آوردم و روی مبل خونه انداختم. اینقدر خسته بودم که حتی پاهام یاری نمیکردن تا اتاق خواب برم. همون طور که کرباتم رو شل میکردم متوجه نبوده کوک شدم.

_کوکی؟

ولی صدایی نشنیدم. کمی نگران شدم چون همیشه وقتی از کار بر میگشتم جونگ کوک می‌پرید بغلم و حالمو می‌پرسید.

_ کووکیی؟

ولی بازم جوابی نشنیدم. نگران تر از قبل شدم و با تمام خستگی که داشتم شروع کردم به گشتن خونه.
آشپزخونه... اتاق خواب... اتاق کارم... اتاق نشیمن... همه جا رو گشتم ولی نبود...
رفتم سمت حمومی که داخل اتاق خواب قرار داشت و بدون در زدن دستگیره رو پایین دادم و وارد شدم.
با چیزی که دیدم نگرانیم برطرف شد و لبخندی روی لبام نشست. جونگ کوک با کیوت ترین شکل لخت داخل وان خوابیده بود و لباشو غنچه کرده بود.
یکی از دست هاشو روی شکمش قرار داده بود. با دیدن دستش خنده ی کوتاهی کردم و دست بردم سمت شکمش تا منم کمی بچمون رو لمس کنم ولی با برخورد دستم به آب متوجه سرد بودن آب شدم.
اخمی کردم و دستی به تن جونگ کوک کشیدم که دیدم اونم پوستش یخ زده.
دستمو بردم سمت صورتش و کمی تکونش دادم.

_جونگ کوک ؟ کوکیه من؟ بیدار شو عزیزم

کمی چشماشو باز کرد به گیج به اطراف نگاه کرد.

+ ته کی اومدی

_ تازه اومدم. آب یخ زده بیا بیرون.

متوجه لرزش های ریزش شدم و تصمیم گرفتم خودم دست به کار شم.
دستشو گرفتم کشیدم و مجبورش کردم داخل وان به ایسته. یهو یادم افتاد اصلا حوله دستم نیست. هول شده از اینکه الان سرما میخوره سمت کشوی حوله ها رفتم و یه حوله ی بلند تن پوش برداشتم.
سریع رفتم سمتش و حوله رو تنش کردم.

_ بیا عزیزم الان سرما میخوری.

آروم دستامو زیر گردن و زانوهاش انداختم و تن پوشیده با حوله اش رو به خودم چسبوندم.
آروم از حموم خارج شدم و کوک رو روی تخت اتاقمون قرار دادم.
آروم روی لبه ی تخت نشستم و دستمو از روی حوله روی بدنش حرکت دادم تا زودتر تن خیسش خشک بشه.
تونستم ببینم که اروم آروم چشماش روی هم قرار میگرفتن پس خم شدم و کامی از لبای شیرینش گرفتم.

_ مثلا دوست پسرت اومده خونه نمیخوای بلند شی بهش غذا بدی و خستگیش رو از بین ببری؟

+ همم اول لباس راحتی بپوش ته

لبخندی زدم و باشه ای گفتم.
بلند شدم و از کمد یه دست لباس گشاد و راحت برداشتم و با لباس های تنم عوض کردم.
یه دست لباس راحتی هم برای کوک برداشتم و سمتش رفتم.
از پاهاش شروع کردم و با تن کردن باکسر و یه شلوار و یه لباس آستین بلند آبی کارم رو به اتمام رسوندم.
کمی ملچ ملوچ کردو همون طور که روی تخت خوابیده بود دستاشو سمتم باز کرد و با صدای خوابالودی گفت:

All My Life💜Where stories live. Discover now