part 10

2.3K 355 69
                                    

Tae pov
به عمارت کیم خیلی نزدیکیم شاید ۱۰ مین راه باشه چون وسط سئوله.
ولی خانوادم داخل عمارت هستن و دوست ندارم الان جونگکوک رو ببینن.
نه اینکه دوست نداشته باشم آشنا شن...
فقط میخوام جونگکوکم برای اون موقه آماده باشه چون مادر و برادرم هنوز نمیدونن که من بایسکشوالم.
تا خونه ی خودمم ۴۵ مین راهه.،چون من ادم اجتماعی نیستم بیرون از شهر تقریبا وسط جنگل خونه دارم.
با جونگکوک سوار ماشین شدیم و از شهر بازی زدیم بیرون.

+ته ته

_ جونم

+اهنگ میذاری؟

_چشم

گوشیمو برداشتم و به بلوتوت ماشین وصل کردم.
آهنگی که دوست داشتم رو برای جونگکوک گذاشتم و خودمم شروع کردم به لبخونی با آهنگ.
سنگینی نگاه جونگکوک رو روی خودم حس کردم.

_ احساس میکنم کم کم از چشمات اشعه میزنه بیرون و سوراخم میکنی بانی.

خندید و سر تکون داد که یهو صدای زنگ گوشیم بلند شد.
نگاه کردم دیدم یونگی هیونگ زنگ میزنه.
جواب دادم ولی چون به بلوتوت وصل بود کوک هم صداشو میشنید.

€ سلام.

_ سلام کاری داشتی؟

€ اره می خواستم بگم بیا این جنده ها رو جمع کن همش اه و ناله میکنن نمیتونم بخوابم.

با حرف یونگی سریع گوشی برداشتم و بلوتوثش رو خاموش کردم.
با آخرین سرعتی که میتونستم از ماشین پیاده شدم.
فاک حتی یادم نبود که چند تا برده تو خونه ی خودم دارم.

_ فاک فاک جونگ کوک شنید نمیتونی دهن گشادتو ببندی. وای چیکار کنم.

برگشتم سمت ماشین و به جونگ کوک نگاه کردم که اخم کرده بود و به پایین نگاه میکرد.
خدا لعنتت کنه یونگی...

€ وای خوب نمیدونستم اونجاس میمردی بگی؟

با صدای کم ولی خشن جوابش رو دادم:

_ همین الان اون جنده ها رو از تو خونم گم و گور میکنی منو جونگ کوک داریم میاییم نمی خوام حتی به قطره خون کثیف اون هرزه ها تو خونه باشه.

و تماس رو قطع کردم.
حالا به جونگ کوک چی بگم.
آروم حرکت کردم سمت ماشین و در سمت راننده رو باز کردم و نشستم داخل‌‌.
به دستای جونگ کوک نگاه کردم که دیدم بغل رون هاش مشت شده.

+ نمیخوای بگی اون جنده هایی که گفت کین؟

با عصبانیتی که معلوم بود سعی در کنترل کردنش داره گفت و احساس کردم که واقعا بدبخت شدم...
اگه بهش بگم واسه اینکه هر شب دیک گندم رو داخل یکی خالی کنم برده میگیرم حتما دیگه نمی خواد منو ببینه.
فقط سکوت کردم و به پایین نگاه کردم چون حرفی نداشتم.

+ منو برگردون خونم

_ نه کوک ببین...

+ گفتم منو برگردون خونم

All My Life💜Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu