Part 29

1.6K 261 68
                                    

Kook pov

با دستی که روی شونم نشست برگشتم سمت جیمین و به صورت غمگینش نگاهی انداختم.
اون چرا باید ناراحت باشه؟
لبخند کوچیکی بهش زدم ولی میدونستم که این لبخند حتی از ده کیلومتری هم فیک بودنش معلوم بود...
با سبز شدن چراغ و بوق زدن ماشین های پشتی جیمین دستشو از روی شونم برداشت و پدال گازو فشار داد.

× کوک لطفا نگران نباش... شاید اشتباهی شده...

+ هیونگ خودتم که دیدی جین هیونگ چی گفت! نمیتونم آروم باشم... اون نمیتونه این کارو باهام بکنه...

× خب شاید جین هیونگ اشتباه کرده باشه کوک. تا با چشمای خودت تهیونگ رو بغل کسی ندیدی باور نکن

چشمای خسته ام رو بستم و سرمو به شیشه چسبوندم. دیگه حوصله ی فک کردن به هیچی نداشتم... اینقدر که گریه کردم چشمام التماس کمی خواب رو دارن...
فقط کمی خواب...
.
.
.
.

× هی کوکی... کوکی بیدار شو

اروم کمی چشمامو از هم فاصله دادم و به جیمینی که به سمتم خم شده بود نگاه کردم. با فرستادن آبرویی به سمت بالا ازش خواستم تا دلیل بیدار کردنم رو توضیح بده:

× رسیدیم به لوکیشنی که جین هیونگ فرستاده.جای با کلاسی هم هست هه

سر برگردوندم و به اطراف نگاهی انداختم. جیمین درست میگفت. جای باکلاسیه هه... پس با غریبه ها هم اینجا میاد...
آروم از ماشین پیاده شدم و جلوی ماشین ایستادم.
با اومدن و ایستادن جیمین کنارم باهم به سمت پلاکی که جین هیونگ فرستاده بود رفتیم.
دستمو داخل جیبم فرو کردم و نفس عمیقی کشیدم.
خونه دوبلکس بود، دو طبقه ولی هر دو طبقه برای یک خونه بود.
معلومه کلی پول اجاره اش هست چه برسه به خرید...
با زنگ خوردن در به جیمین نگاه کردم که دستشو عقب می آورد و توی کتش جا میداد.
بعد از تقریبا یک مین دختری که از لباس های تنش میشه فهمید خدمتکار خونه هست درو باز کرد و ما رو به داخل راهنمایی کرد.

خدمتکار: خوش اومدید.

اینقدر هیجان داشتم که پاهام رو از استرس محکمتر از حالت عادی روی زمین می‌کوبیدم.
وسط خونه ایستادم و نگاهی به دور و ور انداختم.
دکوراسیون کلاسیک و ساده ولی زیبایی داشت.
پوزخندی زدم و از خدمتکاری که هنوز دم در ایستاده بود پرسیدم:

+ اتاقای این خراب شده کجاس؟

خدمتکار: قربان. لطفا دنبالم بیاید

با تعجب دنبال دختر خدمتکار راه افتادیم.
سمت قسمت پشتی خونه میرفت و هر لحظه شَکم به مکانی که داخلش راه میرفتم بیشتر می‌کرد.
با رسیدن به در شیشه ای بزرگ ایستاد و سمت ما برگشت.

خدمتکار: بفرمایید داخل حیاط

با شک سمت در رفتم و از پشت شیشه به داخل حیاط بزرگ و سر سبز نگاهی انداختم.
چرا تهیونگ باید همیچین جایی باشه؟ اصلا این خونه برای کیه؟ اگه برای تهیونگه پس چرا تاحالا بهم‌ نگفته بود؟
جیمین اجازه فکر کردن بیشتر بهم نداد و با هول دادن در اونو باز کرد.

All My Life💜Où les histoires vivent. Découvrez maintenant