صبح از خواب بیدار شدم بازم یه روز مزخرف دیگه یکی عین بقیه روزا وقتی به این فکر میکنم که قراره برم مدرسه خوشحال میشم حس میکنم هنوز یه دلیل برای ادامه دادن دارم نمی دونم عشق یا کراش یا چی فقط میدونم اون برام فرق داره زیادی خاصه شایدم همین باعث شده که به سمتش جذب شم نمیدونم چجوری باید بهش بگم ولی جیمین میگه اگر بهش نگم ممکنه برا همیشه پشیمون بمونم ولی اگرم بهش بگم و ردم کنه قطعا قلبم دیگه تحمل این یکیو نداره
هووف اره من مریضی قلبی دارم برای همینم هست که خانوادم همیشه من و کنترل میکنن بهشون حق میدم اونا فقط نگران منن ولی خب محض رضای هر چیزی که بگی من لعنتی آگوست ۱۸ سالم میشه
چقد حرف زدم:/
مدرسم دیر شد ....
.............................................................
با هزار تا بد بختی خودمو به سرویس رسوندم صبح چقد فک کردم فک کنم باید با ....... با دیدنش دست از صحبت کردن تو ذهنم با خودم کشیدم
اونجاس درست رو به روم ولی چرا انقد از من دور در حدی که حس میکنم اگر کل عمرمم تلاش کنم بهش نمی رسم....هعی
نه من نا امید نمیشم اون مال خودمه ....
تو این فکرا بودم که یهو جیمین پرید سمتم و صدام کرد
هی بچه چرا تو فکری " بهش گفتم اولن من بچه نیستم خیر سرم فقط ۴ ماه ازم بزرگتری و دومن من جز جونگ کوک به کی دیگه فک میکنم البته بیا اخلاق گند مامان و بابام که دیگه کم مونده من و مثل حیوون دست آموز با قلاده همه جا ببرن تا یه وقت از دستشون فرار نکنم فاکتور بگیریم :)
جیمین نگاهم کرد میتونستم تو چشماش غم ببینم خوشحالم که فقط برام ناراحت و حسش دلسوزی نیست با یه لبخند غمگین بغلم کرد و کفت:
چی شده ته میدونی که هر چی شد میتونی بهم بگی نه متقابلا بقلش کردم و لبخند زدم و گفتم میدونم مرسی که حواست بهم هست ولی چیز خاصی نیس همون بحثهای همیشگی ، مامان و بابام هیچوقت من و درک نکردن ...و
ساکت شدم الان نمیخوام بهش فک کنم برای عوض کردن بحث و جو بینمون گفتم :
تو با یونگی هیونگ به کجا رسیدی
با این حرفم برگشت سمتم یکم سرخ شد با صدای بلند خندیدم و گفتم : خدای من جیمین چقد کیوت شدی فک میکردم این اتفاق فقط تو دراماها میفته و دوباره خندیدم
جیمین به خنده های من زل زده بود و وقتی پاشد تا منو بزنه
معلم اومد تو کلاس و من خنده هامو از شانس عالیش به زور کنترل میکردم.....
توی حیاط مدرسه نشسته ام دارم از کل توانم برای اینکه به اون صورت جذابی که رو به رومه خیره نگاه نکنم به کار گرفتم ولی خب آخه چجوری اون زیاد خوبه .. تو این افکار بودم و اصلا متوجه نشدم همینجوری داره به من نزدیک میشه به خودم اومدم دیدم تو یه قدیمیم وایساده و من هنوز محو چشماشم اون چشمای پرستاره چرا اینجوری سرد شدن ...
با حرفش از فکر اومدم بیرون ..
گفت : چرا اینجوری و همه جا انقد ضایع به من زل میزنی؟
و ابرو هاشم انداخت بالا ..
باید چی میگفتم واقعا نمیدونم باید چی بگم ولی اون همون جور وایساده و منتظر جواب منه ^^ چی بگم خدایااا
چیزی نگفتم که یهو گفت فک کنم کری پس ....
عصبی شدم اره من الان از دست کسی به شدت دوستش دارم عصبی شدم و گفتم : نه کر نیستم فقط .......داشتم اینو می گفتم که یهو یکی دستم کشید برگشتم دیدم هوسوک هیونگ
متعجب با چشمای گرد گفتم چی شده هیونگ ...
نگام کرد و گفت : جونگ کوک اذیتت کرد؟
گفتم : نه فقط داشتیم صحبت میکردیم.
سرشو به نشونه تایید تکون داد و گفت : برو پیش جیمین منتظرته ..
باشه ای گفتم ازش دور شدم کارش هر دلیلی که داشت واقعا ازش ممنونم نمیدونم توی اون لحظه باید چی به جونگ کوک می گفتم..
رفتم سمت تریا میدونستم که جیمین همیشه اونجاس یونگی هیونگ و نامجون هیونگ و جین هیونگ و همینطور هوسوک هیونگ از دوستای جونگ کوک بودن و من چون امسال به این دبیرستان اومدم خیلی وقت برای دوست پیدا کردن نداشتم ولی خب جیمین من و با دوستای خودش آشنا کرد...و اونا واقعا خوب و مهربونن و منم دوستشون دارم ♡◇جیمینم که از سال اولش رو یونگی هیونگ کراش داشت و امسال با کمک و تلاش های فراوان هوسوک هیونگ و جین هیونگ بهش اعتراف کرد و در کمال تعجب و چیزی که حتی باورش هنوزم بعد از اینکه اونا حتی الان یک ماه کامله تو رابطه ان برام سخته اینه که یونگی هیونگم رو جیمین کراش داشته..اون پیشی کیوت (اگر بفهمه این و در موردش گفتم میزنه نصفم میکنه ) که بنظرم هیچ کاری جز خوابیدن و پوکر فیس بودن بلد نیس رو یکی کراش زده ولی خب دیگه باور کردم =)
چشم چرخوندم تا جیمین پیدا کنم اوناهاش یونگی هیونگ و نامجون هیونگ و جین هیونگم پیششن
لبخندی زدمو رفتم سمتشون توی جمع فقط جین هیونگ و جیمین میدونستن من از لحظه ای که جونگ کوک و دیدم دوستش دارم ..
بعد از اینکه مدرسه تموم شد از همه خداحافظی کردم رفتم سمت سرویسم امیدوارم مامان و بابام امروز بهم گیر ندن اصلا حوصلشونو ندارم الان فقط دلم میخواد اهنگ گوش بدم یه چیزی که نزاره به چیزی فک کنم ....(Hate myself-NF)های گایز
این اولین فیکمه و خوشحال میشم بخونیدش و نظر بدید💎💎
YOU ARE READING
Thank you for keeping my life
Fanfictionکاپل اصلی : کوکوی کاپل فرعی: نامجین-یونمین- هوپوی ژانر : انگست - درام - رومنس- اسمات جونگ کوک گفت: فکر نمیکردم سیگار بکشی آخه هنوز سنت قانونی نشده ... برگشت و دید همون کسیه که با نگاه اول قلبش مال اون شد... جواب دادم : سن فقط یه عدده میتونم ادمایی...