part 17

296 53 9
                                    

جونگ کوک :

-یونگی : کوک تو مطمئنی که میخوای بهش بگی ؟

+کوک : آره هیونگ مطمئنم .....
من میخواستم ازش محافظت کنم ولی بیشتر دارم بهش آسیب میزنم....
بالاخره که میفهمه ....

-باشه کوک حالا که فکر میکنی کارت درسته پس انجامش بده ....

+ باید برم پیشش .....

................
تهیونگ :

دیروز رفتیم و با دو تا امضا ازدواجمون تموم کردیم ...

خنده داره ......

داریم تو دنیایی زندگی میکنیم که یه تیکه کاغذ دو نفر مال هم میکنه .....

و دو تا امضا از هم جداشون میکنه .....

بعد از اون رفتیم نشستیم تو بالاترین نقطه شهر و تا تونستیم سوجو خوردیم.....

و من الان اینجام وایستادم و دارم برا هیونگ دست تکون میدم ......

حس از دست دادن داره ......

با اینکه میدونم بر میگرده ولی حس میکنم تنها تر از قبل شدم
ولی مثل همیشه نمیخوام تو صورتم مشخص باشه .....

پس لبخند آرومی زدم و بازم براش دست تکون دادم .....

امیدوارم فیک بودنش از اینجا مشخص نباشه ......

بعد از اینکه هیونگ از گیت رد شد و رفت ......
با اینکه هنوز خنده رو صورتم بود ....
اشکام شروع کردن به ریختن .....
کل مقاومتم همین بود......

سرمو انداختم پایین و زود رفتم سمت در خروجی جوری که اشکام دیده نشه .....

از در که رفتم بیرون به کسی برخورد کردم......

این عطر تلخ خوب میشناختم........

ولی شاید فقط عطراشون یکی بود ........شایدم ....نه خودشه
حتی اگر فقط عطرشون یکی بود نمیتونست بوی اون بده که ....

سرمو اوردم بالا و دیدمش مثل همیشه با یه صورت بی حس بهم نگاه میکرد ولی چشماش اونا اصلا مثل صورتش بی حس نیستن ......

همینجور زل زده بودم تو چشماش ...

که گفت : صورت من چی داره که اینجوری زل زده بهش ؟

جوابشو ندادم و گفتم :
اینجا چی کار میکنی ؟

گفت: همونجور که مشخصه داشتی گریه میکردی و من چون میدونستم یه بیبی تایگر اینجاس که بعد رفتن هوسوک هیونگش گریه میکنه اومدم تا تنها نباشه.....

گفتم : میشه بپرسم چرا تنها موندن و گریه کردن من برات مهم ؟ تا اونجایی که یادم گفتی که برات اهمیت ندارم ....

پس سوار ماشینت شو و برو خودم میدونم با تنهاییم چی کار کنم.....
مگه اولین بار که تنهام......

Thank you for keeping my lifeWhere stories live. Discover now