part 22

238 39 24
                                    

کاور بسی زیباست ..=)🙂💜
_________________________________________
اقا گفتم شاید علامت صحبت کردن این بچه هامو یادتون بره ...
واس همین ..
یه دور میگم براتون 😁

تهیونگ 👈 +
کوکی👈 -
یونگی 👈*
جیمین 👈 ^

بقیه شخصیتام تو فیک اسمشون میگم یا میگم علامتشون چیه ...
__________________________

جونگ کوک :

با صدای زنگ تلفنم از خواب بیدار شدم ...
و فقط جواب دادم....

- بله؟

= سلام جی کی چطوری عزیزم

- ایوا چرا فقط دست از سرم برنمیداری
تا کی باید تحملت کنم ...

= ناراحتم ک باید این بهت بگم ولی این دفعه برای خودت زنگ نزدم هانی
فقط میخواستم به عنوان کسی ک دوست داره یکم کمکت کنم ..

- و چجوری ایوا؟

= از کیم ته فاصله بگیر جی کی
میدونی ک جه این با کسی شوخی نداره

- من اون بهتر از تو میشناسم ایوا و از کی تا حالا تو از کارای جه این خبر داری ایوا .. تا اونجایی ک یادمه فقط مین هو سگ وفادارش بود ...

= در مورد برادرم درست صحبت کن جی
و این که عشق ادم مجبور به کارای بدی میکنه جی
نگو ک خودت ار اون بچه خوشت نمیاد .‌‌...

- به تو ربطی ندار..‌‌....

= جی الان مسئله این نیس الان فقط این مهمه ک اون بچه سرنوشت خوبی نداره ...اون تا الانم زندگی قشنگی نداشته و مطمئنم ک قرار بدترم بشه ...پس ازش فاصله بگیر ...و گرنه همراهش سقوط میکنی و میدونی ک من نمیزارم کسی ک مال منه حق سقوط نداره جی

= من مال تو نیستم ایوا و این که این زندگی من و به تو هیچ ربطی نداره و به رئیستم بگو فکر اذیت کردن ته رو از سرش بیرون کنه ....

و تلفن روش قطع کردم عصبی بودم جه این واقعا برگشته و این برای تهیونگ خطرناک ....
اون از هیچی خبر نداره و حتی نمیدونم چجوری براش بگم ک تو چه خطریه ...

تنها راحش اینه ک با پدرم صبت کنم

سریع بلند شدم و از اتاقم رفتم بیرون و رفتم سمت پله ها و مادرم دیدم ...

- مامان بابا کجاس؟

یونگهوا: کوک کی بیدار شدی بیا یه چیزی بخور ..

- مامان برای الان فقط بگو بابا کجاس ؟

یونگهوا: تو اتاق کارشه میخواست بره بیمارستان ( بابای کوک دکتر )

دویدم سمت اتاق کارش و در زدم ...

جونگهو : بفرمایید

رفتم تو ....

جونگهو : تویی کوک
بیا بشین پسرم
چیزی شده

- بابا باید در مورد یه چیز مهم صحبت کنیم

Thank you for keeping my lifeWhere stories live. Discover now