سلام ✋
کاور رو یکی از عزیزان (کوالا جونمون 🐨) کشیده و چون خیلی خوشگله..گزاشتم شما عم ببینید ......
.
.
.
.
.
.
بعد از اون قضیه هوسوک هیونگ رفت .....
و من الان دراز کشیدم و بازم دارم به صحنه آرامش بخش رو به رو نگاه میکنم ......
صحنه قشنگیه ولی نمیتونم بهش فک کنم .....
چیزای بیشتری برا فک کردن دارم ......
مثلا اینکه چرا همه سعی میکنن به جای من برای زندگیم تصمیم بگیرن ......
در مورد هوسوک هیونگ .......
میتونم بگم دلم میخواست مثل یه بردار پیشم باشه و سعی کنه درکم کنه تا اینکه دوستم داشته باشه ......
شاید همه اینا به خاطر اینه که من زیادی خوب نیستم.....
شاید اگر به اندازه کافی خوب بودم .انقد درد نداشت .....
ولی به اندازه کافی خوب نبودن خیلی درد داره .....
ولی فقط کسی که تجربه اش کرده میدونه من از چه دردی صحبت میکنم ......
این که همه آدمای اطرافم به طریقی من ونخوان فقط نشون میده من یه چیزی کم دارم .....
کم کم اشکام جاری شد ......
چرا نباید اون جور که میخوام بشه ....
من دارم برا کدوم گناه تاوان میدم ....
حتی الان که دارم بعد از مدت ها با صدای بلند گریه میکنم کسی نیست که بقلم کنه.....
شاید باید این کار خودم برا خودم انجام بدم ......
بدون معطلی دستام گزاشتم رو شونه هام و پاهامو تو شکمم جمع کردم ......
ولی فقط گریم شدید تر شد .......
..................
بعد از اینکه یکم گذشت .....
رفتم تو سرویس خونه .....
الان فقط نیاز دارم که دوش بگیرم ......
شاید آب سرد بتونه کمکم کنه ......
دوش باز کردم و سرم گرفتم زیرش.....
نمیدونم این حس عادی یا نه ..... ولی بنظرم فکر کردن درد داره ..... سرم داره درد میگیره......
کامل رفتم و زیر دوش وایسادم .......
سردم شده ...... ولی خنکیش حس خوبی داره ......یه چیزی مثل سبک شدن .....
بعد از اینکه یکم گذشت چشمامو باز کردم و به دیوار سفید جلوم خیره شدم ....
رفتم سمت گوشه حموم تا شامپو بردارم که بتونم حموممو تموم کنم که چشمم به تیغ اصلاحی خورد که توی قفسه بود ...
من خیلی سعی کردم ترکش کنم ولی دست خودم نیس ....
این راه خیلی جواب میده و واقعا روم تاثیر میزاره .....
باعث میشه بتونم فک کنم ......
این خیلی سخته ....این که بدونم این کار بده و در هر صورت تلقین و در حقیقت راهش نیس .....برای اینکه بهتر بشم .....
ولی نتونم کاری کنم .....
راستش میتونم جلوی خودمو بگیرم ولی بحث اینجاس که نمیخوام بگیرم .....
چون راه دیگه ای به ذهنم نمیرسه .....
تیغ برداشتم و رفتم سمت وان .... آب و باز کردم و همین جور که آب به صورتم میخورد و وان پر میکرد نشستم توش.....
تیغ از بسته خارج کردم و دستمو اوردم جلوی صورتم .....
به همه ی اتفاقایی فک کردم که باعث شد الان اینجا باشم .....
و تیغ رو دستم کشیدم .....
درد گرفت .... واقعا درد داشت ... ولی حس خوبی میداد ...
پس ادامه دادم خط بعدی خط بعدی خط بعدی تا اینکه دیدم
یه جای سالم رو دستم نزاشتم......
دوباره ناخودآگاه اشکام ریخت نمیدونستم چجوری باید کنترلشون کنم.....فقط داشتم گریه میکردم و به خونی که آروم آروم از دستم میرفت نگاه میکردم ......
یهو یه صدا شنیدم که اسممو صدا میزد ....
چقد شبیه صدای جونگ کوک بود .....
شاید توهمش زدم .....
ولی با صدای اینکه کسی به در حموم زد از جام بلند شدم و آب بستم ....
رفتم سمت در و با صدای بعدی که اسممو گفت جواب دادم : بله
جونگ کوک : یونگی زنگ زد به من گفت که هوسوک بهش گفته تو رو آورده اینجا و خودش نتونسته بمونه مجبور شده بره....
از یونگی خواست که پیش تو بمونه ...ولی یونگی چون امشب پیش جیمین از من خواست که بیام پیش تو .....
چون کلا با آب سرد حموم کرده بودم داشتم میلرزیدم ...
با صدایی که لرزش توش کامل مشخص بود جواب دادم : باشه مرسی
اگر میشه تو حال بمون تا من بیام .....
جونگ کوک : حالت خوبه ؟ صدات به نظر خوب نمیاد.....
گفتم : آره اره خوبم...الان میام ....
کوک: باشه پس من بیرون منتظرتم.......
بعد از اینکه صدای در اتاق شنیدم ....
از حموم اومدم بیرون ....
خدایا جونگ کوک چرا باید الان اینجا باشه.....
حتی آوردن اسمشم باعث میشه قلبم تند تر بزنه .....
اومدم بیرون و از تو جعبه کمک های اولیه یه باند برداشتم و بعد از اینکه زخم دستم ضدعفونی کردم باند دورش بستم....
یه لباس آستین بلند برداشتم پوشیدم و بعد از این که حاضر شدم در و باز کردم رفتم بیرون....
کوکی دیدم که رو مبل نشسته بود و از تراس به بیرون نگاه میکرد.....
VOUS LISEZ
Thank you for keeping my life
Fanfictionکاپل اصلی : کوکوی کاپل فرعی: نامجین-یونمین- هوپوی ژانر : انگست - درام - رومنس- اسمات جونگ کوک گفت: فکر نمیکردم سیگار بکشی آخه هنوز سنت قانونی نشده ... برگشت و دید همون کسیه که با نگاه اول قلبش مال اون شد... جواب دادم : سن فقط یه عدده میتونم ادمایی...