کوک : ته آروم باش تا از اول برات بگم ....
ته : من خوبم
فقط تعریف کنکوک : این برمیگرده به قبل از تولد من و تو و من هم ماجرا رو از دیگران شنیدم
..
اون موقع پدر بزرگامون با هم دوست بودن و رفت آمد خانوادگی داشتیم ..جوری ک همه میگفتن خانواده کیم و خانواده جئون هیچوقت از هم جدا نمیشن
پدر تو عاشق عمه ی من بوده و بعد از این که هر دو خانواده به ازدواجشون رضایت دادن اونا نامزد کردن تا این که یه روز سهام شرکت پدر بزگت خیلی افت میکنه و به خاطر سهل انگاری پدرت تو انجام یکی از پروژه ها بوده
پدربزرگت از پدربزرگ من برای نجات شرکت کمک میخواد ولی پدربزرگ من بهش کمک نمیکنه
روابط بین خانواده به هم میخوره و نامزدی عمه ام و پدرت هم همینطور
پدربزرگت برای نجات شرکت پدرتو مجبور به ازدواج با هانا دختر آقای جانگ میکنه
اون موقع ریاست اصلی شرکت جانگ با پدر هوسوک نبوده و ریاست دست عموی پدر هوسوک بوده
عموش یه دختر داشت ک اون میشد هانا و ازدواج تو با هوسوک هم یه جوری ادامه این قرار داد بوده ....
ته : ببین اینا برام مهم نیس
فقط بهم بگو منظور مامانم از این که مادرم نیس چی بودکوک : باید به همه اش گوش کنی
پدرت و عمه ی من دیوانه وار عاشق هم بودن جوری ک بعد از ازدواج پدرت عمه ام دو بار دست به خودکشی میزنه ..
و بعدش افسرده میشه اون موقعا منم خیلی کوچیک بودم
همونطور که هانا گفت
پدرت یه شب بعد از یه دعوا با هانا مست میکنه و میره پیش عمم و ... فک کنم حدس زدنش سخت نباشه ..بعدش ک پدرت متوجه میشه عمه ام حامله اس تا به دنیا اومدن بچه پیشش میمونه
عمه ام افسردگیش بهتر میشه کم کم فکر میکنه ک پدرت قرار هانا رو ول کنه و بیاد و با اون زندگی کنه
مادرم و عمه ام دوستای صمیمی بودن و من بیشتر اینارو از مادرم میدونم
ولی یک ماه بعد از به دنیا اومدن تو پدرت تو رو برمیداره و میره ....در حقیقت عمه ی من مادر تو بوده ...
سرم آوردم بالا و نگاهم به صورت تهیونگ افتاد صورتش غرق اشک بود و رنگش پریده بود ...
گفتم : تهیونگ خوبی ؟
ته
ته حالت خوبه ؟تهیونگ : بعدش چی شد ؟
کوک: مطمئنی که حالت خوبه ؟
ته : فقط ادامه بده
کوک : باشه ...
بعد از این که هانا قبول میکنه توام جز بچه هاش محسوب شی
و حتی توی شناسنامه ات تو قسمت اسم مادر اسم هانارو مینويسن
عمه ام وقتی این میفهمه شکسته تر میشه و روز به روز افسرده تر و این که تورو نمیدیده ام خیلی روش تاثیر بیشتری داشته ....چون پدربزرگت گفته بود ک اگر پدرت بازم سمت مادرت منظورم عمه ام هست بره از ارث محروم میشه و نه هانا نه پدرت نمیخواستن این اتفاق بیفته ..
پس به همه میگن اون ده ماه تعطیلات بودن و تو اونجا به دنیا اومدی ...
ولی پدر مادر من میدونستن تو در حقیقت خواهر زادشونی و پدرم با پدرت صحبت میکنه ک هر چند وقت تو رو بیاره تا عمه ام تو رو ببینه ...
تو خیلی کوچیک بودی و شاید یادت نیاد ولی ما وقتی بچه بودیم خیلی با هم بازی میکردیم ...
بعد از این که هانا متوجه میشه پدرت مخفیانه تورو میاره ک عمه ام ببینتت
خیلی عصبی میشه تو رو کلی کتک میزنه و وقتی پدرت تو رو میاره ک عمه ام تو رو ببینه وقتی کبودیای رو تنتو میبینه خودکشی میکنه ....عمه خیلی افسرده بوده و نبود پدرت و اینجور دیدن تو براش سنگین بوده ...
ته : بسه ..
دیگه هیچی نگو ...
خواهش میکنم چیزی نگو ...
نمیتونم نفس بکشم
دیگه نمیتونم نفس ... بکشم ..( مثلا تصور کنید داره تیکه تیکه حرف میزنه 😅😂)کوک : ته
چی شد
حالت خوبه ؟ته: قرصم
کوک :
بقلش کردم صورت رنگ پریدش گرفتم و همینطور ک اشکاش کنار میزدم گفتم : آروم باش ته نفس بکشبا من نفس بکش ....
آفرین ...
همینجوری خوبه .....حالا بگو قرصات کجاس ؟
ته : توی جیب کتم
کوک " رفتم سریع قرصاش آوردم بعد از اینکه یکیشو بهش دادم سرش گذاشتم رو پام و شروع کردم سرش ناز کردن
کوک : آروم باش
هیچی نیس
اتفاقی نیفتادهته : من باعث شدم مامانم بمیره
من زندگی بابام خراب کردم
من....کوک : نه ته تقصیر تو نیست
هیچکدومش تقصیر تو نیس
تو هیچ کاری نکردی
تو عالی ای عزیزم
تو کاملی
صورت بین موهاش بردم و همینجور که عطرش نفس میکشیدم ادامه دادم :
تو خوبی
تو عالیی
مارو به خاطر بد بودنمون ببخش
هممون باهات بد بودیم
هممون به اسم مراقبت ازت بهت آسیب زدیم
ته همش تقصیر ماست خودت مقصر چیزی ندون...
آخ
خدایا میدونی چقدر دلم برای بغل کردنت تنگ شده بود .....
میدونی اون روز چقدر برام سخت بود ک بگم برام مهم نیستی .....
من ببخش عزیزم
اذیتت کردم
بانی کوکیتو ببخش
جونگو رو ببخش ک اذیتت کرد
یادته بهت قول دادم نمیزارم دیگه کسی اذیتت کنه
متاسفم ک نتونستم بهش عمل کنم
ولی از الان به بعد قول میدم نمیزارم هیچ کس اذیتت کنه
من دیگه تنهات نمیزارم .................................
خب سلام ...
یه جورایی این پارت پارت مهمیه و کلی توضیح داره ....
و این که دیدید کوکی بچه ام چقدر سافت شده بود 🍥🤧
اره دیگه خلاصه امیدوارم این پارتم دوست بدارید ...
میخوام سعی کنم تا مهر فیک تموم کنم
ولی کاش میدونستم چجوری انقدر سریع 😅😂آقا نظر یادتون نره ......
فعلا 🤚
بوس به لپای همه خوباآقا اگر غلط تایپی داشت خودتون بگیرید دیگه...؛))
![](https://img.wattpad.com/cover/263419227-288-k571018.jpg)
ESTÁS LEYENDO
Thank you for keeping my life
Fanficکاپل اصلی : کوکوی کاپل فرعی: نامجین-یونمین- هوپوی ژانر : انگست - درام - رومنس- اسمات جونگ کوک گفت: فکر نمیکردم سیگار بکشی آخه هنوز سنت قانونی نشده ... برگشت و دید همون کسیه که با نگاه اول قلبش مال اون شد... جواب دادم : سن فقط یه عدده میتونم ادمایی...