تهیونگ :
بعد این که جیمین از پیشم رفت پاشدم حاضر شدم تا برم پیش کوکی ...
کنجکاوم بدونم چی کارم داره ...
------------
رسیدم به کافه و از ماشین پیاده شدم
بعد این ک کرایه رو حساب کردم وارد کافه شدم ...کوکی هنوز نیمده بود پس تلفنم دراوردم و بهش پی ام دادم ...
ته:
کجایی کوک؟
کوک:
تو رسیدی؟
ته:
اره
کوک :
تا سفارش بدی منم رسیدم ..
ته :
باشه مراقب خودت باش---
گارسون صدا زدم و سفارش دادم ..+ دو تا موکا و کیک شکلاتی
گارسون: حتما
_______
کوک :تازه رسیده بودم تهیونگ دیدم ک نشسته و داره سفارش میده ...
+ دو تا موکا و کیک شکلاتی
صداش میشنیدم
پس یادش اولین قرارمون چی سفارش دادیم ..ناخوداگاه لبخند زدم و نزدیکش شدم ...
جوری ک انگار صدای قدمامو شنیده برگشت سمتم و سلام داد ...جواب سلامش دادم و نشستم رو به روش ...
+ چی میخواستی بگی یکم نگران شدم
- عووم
خب من میخوام ک بیای و پیش من یعنی پیش ما زندگی کنی ..
تو تنها زندگی میکنی و جدا از اون پدر و مادرم ک میشن دایی و زن دایی تو وقتی فهمیدن ک تو میدونی مادرت کیه و اونارو شناختی از من خواستن ک از تو بخوام بیای پیش ما ...+ نه
من حتما میام و میبینمشون ولی نمیخوام پیش شما زندگی کنم
نه این که دوست نداشته باشم ولی من تنهایی راحت ترم- میدونم ته
تو به تنهایی عادت کردی همیشه فقط خودت بودی و خودت درک میکنمت عزیزم
ولی ما نمیخوایم دیگه تنها باشیم ما یه خانواده ایم ...
دوست نداریم تو تنها باشی عزیزم ...
و جدا از اون تو هر وقت خواستی میتونی بری ما هیچوقت جلوتو نمیگیریم و مهم تر از همه من دوست دارم دوست پسرم همش پیشم باشه ...+ راستش نمیدونم چی بگم هیچ بهانه ای برا رد کردن ندارم و این چیزی ک داری ازش حرف میزنی یعنی همین خانواده خب این خیلی رویاییه و من دوستش دارم ولی به چه عنوانی
من نمیتونم همینجوری بیام خونتون و بمونم ک...- خب در این مورد من نظرم اینه ک تو رو به عنوان دوست پسرم معرفی کنم و توام من به عنوان دوست پسرت معرفی کن دیگه مشکلی نیس ...
البته اگر میخوای و گرنه هیچ اجباری نیس یه راه دیگه پیدا میکنیم..
ESTÁS LEYENDO
Thank you for keeping my life
Fanficکاپل اصلی : کوکوی کاپل فرعی: نامجین-یونمین- هوپوی ژانر : انگست - درام - رومنس- اسمات جونگ کوک گفت: فکر نمیکردم سیگار بکشی آخه هنوز سنت قانونی نشده ... برگشت و دید همون کسیه که با نگاه اول قلبش مال اون شد... جواب دادم : سن فقط یه عدده میتونم ادمایی...