امروز قرار بود یونگی و جیمین و نامجون و جین هیونگ بیان دنبالم .....
نامجین میخواستن دیروز بیان که من نزاشتم ....
مامان و بابای خودم حتی زنگم نزدن....از بقیه چهامروز قرار بود یونگی و جیمین و نامجون و جین هیونگ بیان دنبالم .....
نامجین میخواستن دیروز بیان که من نزاشتم ....
مامان و بابای خودم حتی زنگم نزدن....از بقیه چه انتظاری داشته باشم .....هوسوک هیونگم که معلوم نیس کجاس.....
فقط امیدوارم اتفاقی براش نیفته......بعد از گذشت چند دقیقه جیمین پریا تو و گفت : سلام رفیق خنگم حالت چطوره....
خندیدمو و گفتم : خوبم رفیق خنگ ترم حالم خوبه .....
یهو از مود شوخی اومد بیرون اومد سمتم و بقلم کردو گفت : خدا کنه همیشه خوب باشی ته ....
چرا تو باید انقد اذیت بشی ......گفتم: جیمینی بیا بهش فک نکنیم باشه.......
اسمشو پاک کرد و گفت : بله درسته برا امروزمون برنامه ها دارم ......
گفتم : فرزندم دقت کردی دو روز دیگه امتحان داریم.......
بریم بشینیم درس بخونیم بعد از امتحانا یه فکری به حال خوشگذرونی میکنیم.....گفت : آه... ته ..... ضد حال نباش ..... هنوز یه هفته تا امتحانامون مونده .....
گفتم: حالا بعدا حرف میزنیم ....
هیونگا کجان؟گفت : ماشین جین هیونگ که خراب شده بود ....
نامجون هیونگ ام رفته دنبال هوسوک هیونگ .....یونگی ام که امروز مجبور شد بره پیش خوانوادش.......
وسط حرفش گفتم : هنوز به خوانوادش نگفته نه ؟
جیمین سرشو انداخت پایین و گفت : عمرا قبول کنن تهیونگ اونا اصلا آدمای روشن فکری نیستن .....
مامان باباش قبولمون نمیکنن ......گفتم : جیمین الان وقت اشک ریختن گریه کردن نیس ....
وقت جنگیدن...
اگر بیشینی کنار و نگاه کنی میبینی بدون این که تلاش کنی عشقت و از دست دادی ......
میدونی جیمین .....
عشق آسون نیس ولی وقتی اونم دوستت داره همه چیز ارزش جنگیدن و محکم بودن داره .....
و فک کنم عشقتون برا تسلیم شدن زیادی قویه.....جیمین بهم لبخند و زد و گفت : چجوری با اینکه ازت بزرگترم ولی نمیتونم اندازه تو قوی باشم .....
گفتم : تو قوی فقط نمیخوای ازش استفاده کنی .....
برای اینکه صحبت و عوض کنم گفتم: جین هیونگ کجاس ؟
گفت : چون حالت خوب نیس نمی تونیم با تاکسی ببریمت و جین هیونگ گفت که میره خونه جونگ کوک و با ماشین اون میاد ......هنوز نمیدونم چجوری باید با جونگ کوک رو به رو بشم .....
ولی فرارم نمیتونم بکنم .....
فک کنم فقط باید عادی باشم.....
YOU ARE READING
Thank you for keeping my life
Fanfictionکاپل اصلی : کوکوی کاپل فرعی: نامجین-یونمین- هوپوی ژانر : انگست - درام - رومنس- اسمات جونگ کوک گفت: فکر نمیکردم سیگار بکشی آخه هنوز سنت قانونی نشده ... برگشت و دید همون کسیه که با نگاه اول قلبش مال اون شد... جواب دادم : سن فقط یه عدده میتونم ادمایی...