سلام بچه ها
یکی بعد صد سال برگشته😑😂
میفرمودم ..
خلاصه ممکنه پارت قبل اصلا یادتون نباشه 🤌
و از اونجایی ک وی خود نیز مرض گشادی دارد و میدونم حسش نیس بازگردید بخونید
تو یه جمله خلاصه اش میکنم
اولین دیت تهکوک بود🤜🚶♀️
خب بریم برا ادامه ......
_________________________________________از کافه اومدیم بیرون و رفتیم سمت موتور ...
-کوک : سوار شو بریم ...
امشب هنوز ادامه داره....
لبخند آرومی زدم و سوار شدم ...
رفت سمت شهر و بین شلوغی میچرخیدیم ....
به مردم نگاه میکردم " مردم ما لباسایین ک عاشق میشن ، میمیرن ، راه میرن و ....
کمتر لباسی اینجاس ک یه آدم واقعی رو پوشونده باشه ....
بنطرم دنیا بیشتر یه رختکن بزرگه ...شاید به خاطر همینه ک جمعیت حس خوبی بهم نمیده ...
+ تهیونگ : کوکی میشه تو شهر نباشیم من از دیدن جمعیت حس خوبی نمیگیرم ....
- پس بزار من میخوام یه چیزی بگیرم الان میام ...
موتور نگه داشت و رفت سمت مارکت ...همینطور ک وایساده بودم و به بِنِلی سیاه رنگ کوک نگاه میکردم...
خیلی وقت بود موتور نرونده بودم و فک کنم الان فرصت خوبیه ....تو فکر روندن موتور بودم ک کوک صدام زد ....
- بریم ته ؟
+ اره بریم فقط من میرونم ....
- مگه بلدی ؟
+ اره بلدم ....
- روندن با این موتور سخته ها مطمعنی میتونی؟
+ خب پس بزار امتحانش کنیم ....سوار موتور شدیم و هنوز جا به جا نشدیم ته حرکت کرد و با سرعت خیلی زیادی میروند.....
- ته آروم سرعتت خیلی بالاس ..
+ نترس کوکی من همیشه اینجوری میرونم...
ساکت نشستم و تهیونگ همینطور با سرعت میرفت یکم ک گذشت رفتیم سمت جاده جنگلی و کم کم دوباره از شهر رفتیم بیرون ....
تهیونگ سرعتش بیشتر کرد .....- ته داری خیلی تند میری ....
تههههه این خیلی زیاد ....
تصادف میکنیم ......
بدون این ک چیزی بگه با همون سرعت رفت سمت یه جاده فرعی ......
داری کجا میری ...
گم میشیم ....
ولی فقط سرعت برد بالاتر ......
کم کم از دور رو به رومون یه پرتگاه دیدم مستقیم داشتیم میرفتیم سمتش ....
تهیونگ داری چی کار میکنی ....
الان جفتمون به کشتن میدی .....
ته
تههههههه
وایساااااا.......
دقیقا یه قدم مونده بود به افتادنمون ک نگه داشت .....
و زد زیر خنده ...
صدای خنده اشو شنیدم خیلی عصبی تر شدم ....
نزدیک بود بمیریم ....سرم بلند کردم میخواستم باهاش دعوا کنم ولی ....
لبخند مستطیلی قشنگش ...
من تا حالا ندیده بودم اینجوری بخنده ...
اصلا تا حالا یه خنده واقعی ازش ندیده بودم ...
اون پسر آسیب دیده و ناراحت و همیشه ساکت لبخند خیلی قشنگی داشت ....
KAMU SEDANG MEMBACA
Thank you for keeping my life
Fiksi Penggemarکاپل اصلی : کوکوی کاپل فرعی: نامجین-یونمین- هوپوی ژانر : انگست - درام - رومنس- اسمات جونگ کوک گفت: فکر نمیکردم سیگار بکشی آخه هنوز سنت قانونی نشده ... برگشت و دید همون کسیه که با نگاه اول قلبش مال اون شد... جواب دادم : سن فقط یه عدده میتونم ادمایی...