تقریبا یه ربع از وقتی که از خونه راه افتاده بودیم گذشته بود
که هوسوک هیونگ صدام زد: تهیونگ
گفتم: بله
گفت : تهیونگ من متاسفم به خاطر اینکه مجبور به این کار شدی ولی قول میدم اذیت نشی قول میدم زندگی خوبی داشته باشی
من تمام تلاشمو به خاطرش میکنم
گفتم : هیونگ میشه بهم بگی چرا قبول کردی که با من ازدواج کنی؟
ساکت شد و بعد از چند ثانیه گفت: تهیونگ نمیتونم بهت بگم
حداقل نه الان ...
دیگه چیزی نگفتیم تا اینکه جلوی یه آپارتمان نگه داشت و گفت : اینجاست
گفت که بزار ماشینو بزارم پارکینگ و از آسانسور اونجا بریم
سر مو تکون دادم
......
بعد از اینکه ماشین پارک کرد و چمدونامو برداشتیم سمت آسانسور رفتیم که دست کرد تو جیبش و گفت : تهیونگ یادم رفت بهت بگم پدرت گوشی تو داد به من و گفت که بدمش بهت....
و گوشی رو گرفت سمتم .....
بعد از گرفتن گوشی تشکر آرومی کردم
بعد از اینکه آسانسور ایستاد گفت : واحد ما طبقه پنجمه و آخرین واحد سمت راست
رفتیم سمت ته راهرو سمت راست بعد از زدن رمز در گفت :
رمز در سال تولدته
یکم تعجب کردم که چرا باید سال تولد من و بزار ولی بعد بی خیال شدم ....
چرا باید دلیل خاصی داشته باشه ...
حتما گذاشته یادمون نره.....
صداش و شنیدم که گفت اینجا سالن.....
سالن نسبتا بزرگ و قشنگی بود با تم سرمه ای و طوسی ، وقتی تم دیدم ناخودآگاه لبخند زدم هیونگ تم طبق سلیقه من انتخاب کرده ....
بعد هیونگ گفت این آشپزخونه اس و ته راهرو سرویس قرار داره ....
این ورم دو تا اتاق خواب هست که هر دوشون مستر....
و من هنوز وسایلم نچیدم هر کدوم که خواستی میتونی برداری....
اون اتاق سمت راست کوچک تره ولی بالکن داره و سمت چپیه
بزرگتره .....
رفتم سمت اتاقی که بالکن داشت .....
توی اون اتاق یه باکس اتاق خواب بود و رو به روش یه بالکن تقریبا بزرگ و کنار باکس خواب یه میز کار بود و روبه روش یه کتابخونه....
گفتم : من این اتاق میخوام هیونگ
گفت: میدونستم دوستش داری....
بعد از چیدن وسایلم توی اتاق جدید داشتم فک میکردم زندگیم از این به بعد چجوری میخواد بگزره ....
من حالا ازدواج کردم ......
پس یعنی باید دیگه به کوک فک نکنم ......
کار سختی واقعا کار سختی .......
کاش حداقل هیونگ بهم میگفت که چرا قبول کرده این ازدواج مسخره رو.......
باید به جیمینم زنگ بزنم حتما الان کلی نگرانم شده....
گوشیمو برداشتم به جیمین زنگ زدم.....
جیمین: ته ته ... خوبی؟ کجا بودی ؟ چرا جواب تلفنتو ندادی؟
میدونی چقدر نگران شدم .....
صدای یونگی هیونگ می شنیدم که میگفت : موچی عزیزم بهش فرصت حرف زدن بده
گفتم : اوه چیمی پیش یونگی هیونگی...نمیخواستم مزاحم شم ....
من بعدا زنگ میزنم ....
جیمین : کیم تهیونگ فاکی اگر دلت میخواد همین الان پاشم بیام و عقیمت کنم میتونی تلفن روم قطع کنی....
خندیدم و گفتم : جیمینی یه اتفاقایی افتاده که نمیتونم الان بهت بگمشون...باید از نزدیک ببینمت....
جیمین : باز اون خانواده گرامیت چی کار کردن ؟
بهشون گفتی میخوای مستقل شی خیلی عصبی شدن ؟
گفتم :جیمین ....
باهام کاری کردن که هنوز نتونستم قبولش کنم ....
نمیدونم .....
واقعا حرفی به ذهنم نمیاد که بخوام بزنم .....
فقط ...
کجا همدیگرو ببینیم؟
جیمین: من خونه ام اگر میخوای بیا اینجا
گفتم: آره میام خونت حوصله بیرون ندارم
.........................................
داشتم آماده میشدم برم خونه جیمین ....
از در اتاق اومدم بیرون که هیونگ دیدم .... رو مبل نشسته بود و انگار داشت به یه چیزی فک میکرد ....
گفتم : هیونگ
بعد از اینکه ۳ بار صداش زدم بالاخره جواب داد....
گفتم : هیونگ من میخوام برم پیش جیمین .. به احتمال زیاد شبم پیشش میمونم
گفت : برو عزیزم از طرف منم بهش سلام برسون
و ادامه داد ..... تهیونگ میخوای ماشین بهت بدم ؟
گفتم : هیونگ درسته من رانندگی بلدم ولی نه سنم قانونی شده و نه گواهی نامه دارم ...هنوزم میخوای با ماشینت برم؟
چون من مشکلی ندارم.....
گفت: نه بهتره که فعلا پشت فرمون نشینی ....
اصلا خودم میرسونمت وایسا آماده شم...
الان میام....
گفتم : نه هیونگ ...نمیخواد ... میخوام یکمم راه برم
گفت : پس هر جور راحتی کاری داشتی بهم زنگ بزن
سر تکون دادم اومدم برم .... که هیونگ صدام زد
گفتم : بله
گفت : تهیونگ چقدر از دستم ناراحتی ؟
گفتم : هیونگ همه آدما برا کاراشون یه دلیلی دارن ...
یا لااقل این کار چیزی نیس که بشه بدون علت انجامش داد
پس برای الان فقط میخوام علتشو بدونم .....
و نظری در مورد بعدش ندارم....
گفت : باشه ته
سعی میکنم هر چه سریع تر بهت بگم که چرا ....
و لبخند فیکی زد ....
متقابلا لبخند زدم و رفتم ....
.............................................
خب سلام ✋
به یکی از فرزندام قول زود آپ کردن داده بودم
امیدوارم دیر نکرده باشم 🤧😻
دوستش داشته باشین ....=)
ووت و نظر یادتون نره گایز....
بوس بهتون 😊
بای بای 👋👋🐨
(دوستم کوالا دوس داره).....🤧😐😂🐨
اون یکیم گاو دوست داره 😂🐂
VOCÊ ESTÁ LENDO
Thank you for keeping my life
Fanficکاپل اصلی : کوکوی کاپل فرعی: نامجین-یونمین- هوپوی ژانر : انگست - درام - رومنس- اسمات جونگ کوک گفت: فکر نمیکردم سیگار بکشی آخه هنوز سنت قانونی نشده ... برگشت و دید همون کسیه که با نگاه اول قلبش مال اون شد... جواب دادم : سن فقط یه عدده میتونم ادمایی...