از تاکسی پیاده شدم و رفتم تو آسانسور و بعد از اینکه رمز در و زدم رفتم تو .....
نمیدونم هنوز میتونم اینجا بمونم یا نه ......
آخه من هیونگ رد کردم ......
چجوری باید یه کاری کنم که اون همون حس نداشته باشه .....
حس مهم نبودن .....
حس وجود نداشتن .......
رفتم سمت اتاقش هوسوک همیشه آدم آرومی بود ولی عشق آدما رو عوض میکنه...
جوری که دیگه خودتم خودت نمیشناسی ....
امید دارم حد اون خوب باشه .....
ولی با چیزی که دیدم فهمیدم نیست ....
اصلا نیست .....
رو زمین نشسته بود و دورش پر از شیشه های خالی مشروب بود.....
ولی این لعنتی تاثیر نداره......
فقط به دردت اضافه میکنه .....
یعنی علاوه بر درد روح درد جسمم تحمل کنی ......
شیشه هارو کنار زدم و کنارش نشستم ......
بوی الکلو میشد ازش حس کرد.....
گفتم : هیونگ ....
میدونم هر چی بگم تاثیر نداره .....
من حتی نمیخوام دلداریت بدم......
فقط ......همینجور که اشکام جاری شد ادامه دادم : فقط .....
میدونم که اینجور وقتا نیاز داری یکی پیشت باشه ......حتی اگر چیزی نگه .....
حتی اگر کاری نکنه .......
فقط اونجا باشه که بدونی تنها نیستی ....
من نمیتونم اون جور که تو منو میخوای بخوامت......
ولی دوستت دارم .....
و هوسوک مطمئن باش که یه روز یکی دوستت میداره......
اون جوری که میخوای .....
ولی اون یه نفر من نیستم ......
متاسفم که نمیتونم باشم .....
هوسوک : ته ....
فک کنم الان جز اون وقتایی که از خودم میترسم .....
من الان ساعت هاس که دارم به یه چیزی فکر میکنم .....میدونم مزخرف ترین و ابلهانه ترین تصمیم زندگیمه...
ولی میخوام عملیش کنم .....
برگشت سمتم و نگام کرد و ادامه داد : پس از الان دارم بهت میگم تهیونگ ......
من و ببخش ......
نمیتونم انقد راحت از دستت بدم .....
بدون اینکه براش تلاش کنم .....
روشم برا تلاش خوب نیس ......
ولی الان به نظرم تنها راهیه که دارم .......
![](https://img.wattpad.com/cover/263419227-288-k571018.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
Thank you for keeping my life
Fiksi Penggemarکاپل اصلی : کوکوی کاپل فرعی: نامجین-یونمین- هوپوی ژانر : انگست - درام - رومنس- اسمات جونگ کوک گفت: فکر نمیکردم سیگار بکشی آخه هنوز سنت قانونی نشده ... برگشت و دید همون کسیه که با نگاه اول قلبش مال اون شد... جواب دادم : سن فقط یه عدده میتونم ادمایی...