ژان نمیدوست باید چیکار کنه. راه فرارش با صندلی آلفا مسدود بود. از طرفی هم از شدت ترس کل بدنش بیحس شده بود. انگار که روش هیچ کنترلی نداشت...
با شنیدن صدای سرد آلفا که به خودش اومده بود و اخم ترسناکی روی صورتش و پوزخند عجیبی گوشه لبش نشونده بود چیزی در اعماق وجودش فرو ریخت...
+چی میبینم اینجا؟!! یه موش کوچولوی دزد که گیر افتاده!ییبو با اخم و تحکم زیادی بلند گفت:
+بیا بیرون... یالااما ژان ترسیدهتر از اون بود که مغزش بخواد موقعیت رو تجزیه تحلیل کنه و واکنش نشون بده. ییبو کلافه از مبهوت موندن پسر این بار با آزاد کردن فرومونهاش و آلفا وویسش دستور داد:
+گفتم بیا بیرون امگانیمهی گرگی ژان بیاراده اطاعت کرد و از مخفیگاهش بیرون اومد. ییبو کلافه با گرفتن بازوی ژان و کشیدنش سعی کرد سرعت بیشتری به حرکاتش بده. بدن امگا تو دستای ییبو حتی بیشتر از قبل میلرزید اما برای ییبو مهم نبود. باید میفهمید این توله چه جوری سر از اتاق کارش درآورده. بازوش رو محکمتر کشید و پرتش کرد وسط اتاق و دید که چطور به سختی خودش رو سر پا نگه داشت.
ریموت رو از روی میزش برداشت و چراغای اتاق رو روشن کرد. وقتی نگاهش روی چهرهی رنگ پریده امگا چرخید این بار به خاطر زیبایی دور از انتظارش مات چهرهاش شد. تو تاریکی یه چیزایی دیده بود و از اول هم به چشمش زیبا اومده بود اما فکر نمیکرد تا این حد چهرهاش برای ییبو شکه کننده باشه. معصومیت و زیبایی که تو چهرهی امگا بود رو تا حالا جایی ندیده بود. نمیدونست امگا واقعا زیباس یا داره به چشم اون انقدر پرستیدنی میاد؟! فقط میدونست نمیتونه چشم ازش برداره.
ژان اما برداشت دیگهای از نگاههای آلفای روبروش داشت. حس خوبی بهش دست نمیداد و ترسش رو مدام بیشتر میکرد. دیگه داشت زیر نگاههای نامعلوم آلفا از حال میرفت. که صدای در زدن رو شنید. تو دلش التماس میکرد که بتاش باشه! ییبو به خودش اومد سعی کرد دوباره همون چهره جدی و اخمو رو به خودش بگیره.
+بله؟!هاشوان در رو باز کرد و وارد شد با دیدن ییبو بلافاصله گفت:
#پس چرا حاضر نشدی؟ مهمونی یکم دیگه شروع میشه نباید...حرفش با دیدن جسم لرزونی که به زور سر پا ایستاده بود و سرش رو تا حد امکان پایین انداخته و بوی شیرینش که به خاطر ترس بیشتر فضای اتاق رو اشکال کرده بود، نصفه موند. با تعجب و کنجکاوی جلوتر رفت و وقتی دیدش به چهره امگا واضحتر شد با تعجب پرسید:
#صبر کن ببینم... تو همون امگای گمشده مینگجو نیستی؟! اینجا چیکار میکنی بچه؟! میدونی به چه دردسری انداختی مارو؟ کل گارد امنیت سه ساعته سرکارن تا توی توله رو پیدا کنن... اووووه از اون بتای رو اعصابتم نگم که کم کم داشت گم شدن امگای سر به هواش رو میانداخت گردن ما!
YOU ARE READING
I'M YOUR ALPHA
Werewolfهر امگایی آرزوشه جفتش رو ملاقات کنه. یه جفت قوی که مراقب امگا و تولههاشونه. احتمالا یه آلفا جذاب و قدرتمند. اما چی میشه اگه جفت امگای داستان ما اونی نباشه انتظارش رو داشته؟! کاپل: ییژان ژانر: درام، فانتزی، امگاورس، اسمات ***توجه*** این داستان برد...