این روزها سانگ به لطف آلفای بداخلاقش کاری واسه انجام دادن نداشت پس بعد از خوردن صبحانه با جفتش و بدرقه کردنش برای رفتن به سروکار، با خیال راحت روی تخت دراز کشیده بود تا خستگی فعالیت شبانه با آلفاش رو از تنش در کنه. اگر میخواست منصف باشه باید میگفت که میزان خشونت گرگ آلفاش نسبت به قبل خیلی کمتر شده و رو به افوله. هر چی که میگذره هر چند نامحسوس ولی میتونه نرم شدن خلق و خوی جفتش رو حس کنه و کی بهتر از سانگ می تونه این رو تشخیص بده؟ کم کم چشمهاش داشت گرم میشد که در با شدت باز شد و با برخوردش به دیوار صدای ترسناکی رو به وجود آورد. سانگ ترسیده هینی کشید، روی تخت نیمخیز شد و سرش رو سمت در چرخوند که قامت آلفاش رو تشخیص داد. هول کرد با تته پته گفت:
÷چی...چی...شده... مگه... نرفته... بودی سر... سرکار؟... چرا این....جوری شدی؟... تو... که حالت... خو... خوب... بود...
سانگ هنوز توی شک بود ولی با دیدن نگاه غمگین جفتش متعجب سمتش رفت و گفت:
÷هی... چیشده؟!... اصلا بگو ببینم کی تونسته آلفای خشن و پرجذبهی من رو به این روز بندازه هان؟!!گرگ خشمگین آلفا که حالا مثل یه توله دو ماهه شده بود با نفس نفسی که نشون از دلشکستگی و ناراحتیش بود، شروع کرد به حرف زدن:
#اون...اون هایکوان لعنتی... اون... بهم...گفت که... تو...اولین بار بود که سانگ این چهره آلفا رو میدید! چهرهای که دیگه سرد و خشن نبود آسیب پذیر و شکننده بود! چرا فراموش کرده بود؟! درسته که گرگ جفتش یه آلفای اصیل و خشنه، ولی حتی اونم میتونه دلشکسته و بیپناه باشه! حسی که تمام این پنج سال از جانب امگاش دریافت کرده و چه بیانصافانه مورد بیاعتنایی و ترس جفتش قرار گرفته! سانگ انگار تازه داشت میفهمید اشتباهاتش رو! البته نمیشه گفت که حق نداشت! به هر حال اونم روزهای سختی رو گذرونده بود؛ در واقع هر دوشون! سانگ دلیلی واسه شنیدن ادامه حرفای آلفاش نداشت همین الان هم میتونست حدس بزنه داستان از چه قراره! پس جلو رفت دستهاش رو دو طرف صورت جفتش گذاشت و خیره تو چشماش با لحن سراسر مهری که میدونست میتونه قلب آلفاش رو نرم کنه، گفت:
÷هیشششش... بیا با فکر کردن به حرفای بیهوده بقیه خودمون رو اذیت نکنیم! ببین! ما الان خوشبختیم چی مهمتر از این؟!
YOU ARE READING
I'M YOUR ALPHA
Werewolfهر امگایی آرزوشه جفتش رو ملاقات کنه. یه جفت قوی که مراقب امگا و تولههاشونه. احتمالا یه آلفا جذاب و قدرتمند. اما چی میشه اگه جفت امگای داستان ما اونی نباشه انتظارش رو داشته؟! کاپل: ییژان ژانر: درام، فانتزی، امگاورس، اسمات ***توجه*** این داستان برد...