.: Part36 :.

2K 461 161
                                    

"بدون ادیت"

هاشوان کلافه و بی‌حوصله در اتاق رو باز ‌کرد و رو به یوبین گفت:
#چته هی سر و صدا می‌کنی؟! همینجوری هم به خاطر گندی که زدی حال همه پریشونه! حداقل الان که پدر و مادر ژان اینجان آروم بگیر، خودت از اینکه صدات رو بشنون خجالت نمی‌کشی؟!!

یوبین با درموندگی گفت:
خانم و آقای شیائو اینجان؟!! یعنی اونا هم فهمیدن؟! حا... حالشون چطوره؟!

#حال پدر و مادری که باید با بچه‌شون خداحافظی کنن چطور می‌تونه باشه؟!!

یوبین ناباورانه گفت:
شو... شوخی می‌کنی؟! می... می‌خوای... اذیتم... کنی آره؟!!

#اووووه! الان مثلا می‌خوای بگی برات مهمه؟!

یوبین بدون توجه به لحن پر کنایه هاشوان با التماس گفت:
خواهش می‌کنم بذار ببینمش... خواهش می‌کنم...

#دیوونه شدی؟! فکر می‌کنی کسی همچین اجازه‌ای بهت می‌ده؟!

یوبین دوباره با التماس گفت:
فقط یه بار... خواهش می‌کنم... قول می‌دم حتی لمسش هم نکنم... حتی نزدیکشم نمی‌شم

هاشوان پوفی کشید و با ناراحتی گفت:
#چون ممکنه آخرین بار باشه، می‌ذارم باهاش خداحافظی کنی!

یوبین و هاشوان آروم وارد اتاق شدن، زئی با دیرن یوبین از جاش بلند شد و گفت:
این...

#می‌خواست ژان رو ببینه... مشکلی نیست مراقبشم، قرار نیست از اینجا نزدیک‌تر بیاد...

یوبین به محض اینکه چشم‌هاش به بدن ضعیف و رنگ پریده ژان افتاد که بین کلی دستگاه و سرم گیر افتاده ناخودآگاه اشک‌هاش جاری شد و در برابر چشم‌های متعجب هاشوان و زئی به هق هق افتاد...
یوبین:
خدای... من... ژان... من... من... چیکار... کردم؟!...

مدتی گذشت تا دیگه صدای یوبین شنیده نشد و سکوت فضای اتاق رو گرفت، نهایتا یوبین همونطور که خیره به ژان بود، با صدایی که بغض خش‌دار شده بود گفت:
یه سوال دارم...

زئی که حس کرد مخاطب یوبینه با بی‌علاقگی گفت:
بپرس

یوبین:
شنیدم دنبال آلفای خون خالص می‌گردین... می‌خوام بدونم چرا؟

زئی خسته‌تر و ناامیدتر از اون بود که با یوبین بحث کنه یا بهش بگه به تو چه پس خیلی بی‌تفاوت و خلاصه توضیح داد:
به خاطر مبارزه دو تا مارک، سم دو گرگ تو بدن ژان با هم قاطی شدن و یه سم مرگبار تولید کردن که هر لحظه ممکنه به قلبش برسه... فقط خون یه آلفای خالص می‌تونه خون ژان رو پاکسازی کنه! هر چند بیشتر شبیه یه قصه‌س تا راه درمان!!

یوبین کمی مکث کرد و بعد تو همون حالت مچ دستش رو سمت زئی گرفت و گفت:
هرچقدر می‌خوای بردار... برام مهم نیست حتی اگر کل خون‌م رو بکشی، فقط خواهش می‌کنم نجاتش بده...

I'M YOUR ALPHAWhere stories live. Discover now