ژان سست شد و برای اینکه سقوط نکنه به دستهای یوبین چنگ زد و سرش روی سینهی آلفا افتاد. قبل از اینکه کاملا هوشیاریش رو از دست بده صدای زمزمه یوبین کنار گوشش رو شنید:
خیلی طول نمیکشه، قول میدم... همش به خاطر خودته!یوبین با احتیاط ژانِ بیهوش رو روی دستهاش بلند کرد و اون رو روی تخت داخل اتاق گذاشت، به سمت در رفت و خدمتکار رو صدا کرد:
همراه من رسیده دم در عمارت، لطفا راهنماییشون کنین داخلوقتی تردید خدمتکار رو دید با لحن هشدار دهندهای گفت:
من مهمون آقای وانگم، واقعا قصد دارین اینطور بهم بیاحترامی کنین؟! مشکلی نیست الان از خودش میخوام بیان و باهات صحبت کنن!وقتی عقبگرد کرد تا به داخل اتاق برگرده صدای خدمتکار باعث شکل گرفتن پوزخند روی صورتش شد:
احتیاجی نیست آقا... لطفا من رو ببخشید... همین حالا همراهیشون میکنمیوبین روی صندلی کنار تخت نشسته بود و به صورت زیبای ژان خیره شده بود. هنوز نتونسته بود با درد از دست دادنش کنار بیاد. همیشه فکر میکرد ژان قراره جفت و امگاش باشه اما تو چند لحظه ورق برگشت و حالا مارک مالکیت آلفای دیگهای روی گردن معشوقهش هک شده بود و این غیرقابل تحملتر از چیزی بود که فکر میکرد! دستش رو دراز کرد و چند تار مویی که روی پیشونیش بود رو کنار زد. تو همون حال نگاهش روی لبهای ژان خیره موند... ضربان قلبش بالا رفت، با تردید صورتش رو نزدیکتر برد، حالا فقط اندازه یک نفس بینشون فاصله بود... آروم نزدیکتر رفت؛ وقتی پوست لبهاشون با هم برخورد کرد، به خودش اومد و به سرعت از ژان فاصله گرفت و نفسهای تندی از اضطراب کشید. همون لحظه در باز و مینگجو وارد شد و با دیدن حالات یوبین با پوزخند مشکوکی در رو پشت سرش بست.
مینگجو:
همه چیز مرتبه؟!یوبین فورا از روی صندلی بلند شد و با جدیت گفت:
البته!مینگجو "خوبه"ای گفت و سمت ژان رفت. قبل از این که بتونه روی تخت بره بازوش اسیر دست یوبین شد:
لازم میدونم دوباره بهت هشدار بدم، اگر اتفاقی برای ژان بیفته مطمئن باش تقاصش رو پس میدی...مینگجو بیحوصله گفت:
اگر میترسی میخوای بیخیال بشی آلفای جوان؟!یوبین فقط با اخم بهش نگاه کرد و دستش رو از دور بازوی بتا شل کرد. مینگجو بازوش رو از دستش کشید و سمت تخت رفت. وقتی روی ژان قرار گرفت، یوبین با اخم دستهاش رو مشت کرد و نگاهش رو با حرص چرخوند. مینگجو دست انداخت و محکم یقه لباس ژان رو کشید و پاره کرد، حالا گردن سفید و ظریف امگا به خوبی تو دید قرار گرفته بود.
بتا اول بینیش رو تو گردن امگا فرو کرد و بو کشید و با پوزخند آروم دم گوشش گفت:
دلم واسه عطر تنت تنگ شده بود بچه!
و بعد شروع کرد به بوسیدن و لیسیدن گردن ژان. میخواست تا میتونه نشونههایی از حضورش واسه اون وانگ لعنتی به جا بذاره!
ژان تو همون حالت بیهوشی با حس لمس مارکش توسط یه گرگ غریبه ناله نارضایتی کرد که باعث شد یوبین نگاهش رو سمت اون دو برگردونه. آلفا با عصبانیت سمتشون رفت و محکم شونه بتا گرفت و عقب کشید:
چیکار میکنی عوضی؟!! قرار بود فقط روی مارکش رو گاز بگیری تا مارک اون لعنتی رو بیاثر کنی
YOU ARE READING
I'M YOUR ALPHA
Werewolfهر امگایی آرزوشه جفتش رو ملاقات کنه. یه جفت قوی که مراقب امگا و تولههاشونه. احتمالا یه آلفا جذاب و قدرتمند. اما چی میشه اگه جفت امگای داستان ما اونی نباشه انتظارش رو داشته؟! کاپل: ییژان ژانر: درام، فانتزی، امگاورس، اسمات ***توجه*** این داستان برد...