"پارت ادیت نشده"
وقتی به خونه پدر و مادر هاشوان رسیدن، به محض پیاده شدن هاشوان محکم دست سانگ رو گرفت و اون رو سمت خونه کشوند.
÷هی... چیکار میکنی؟! دستم درد گرفت! هایکوان بگو ولم کنه دیگه...
#میخوام زودتر جفتمو نشون مامان و بابا بدم مطمئنم خیلی خوششون میاد آخه تو خیلی خوشگلی...
سانگ چشمی چرخوند و گفت:
÷من قرار نیست جفتت باشم پسرجون... من نامزد پسرعموتم=سانگ درست میگه انقدر اذیتش نکن هاشوان
هاشوان عصبی شد و سعی کرد نشون نده، فقط با یه لبخند مسخره سانگ رو سمت خونشون کشید.
#مااااااامااااان... بابااااااا کجایین؟!!!
مادر هاشوان: چه خبرته هاشوان؟! خونه رو گذاشتی روی سرت... اوه هایکوان تو هم اینجایی! خوش اومدی... اون دوستت کیه؟!
=نامزدمه
#جفتمههایکوان و هاشوان همزمان گفتن که باعث تعجب مادر و پدرش که داشت از پلههای عمارت پایین میاومد شدن.
پدر هاشوان: نفهمیدم! دقیقا چه خبره؟
هاشوان بیتوجه به دو نفر دیگه برای والدینش توضیح داد:
بابا من امشب بار بودم، سانگ رو اونجا دیدم... بعد گرگم گفت که اون جفتمه!!!پدر هاشوان با تعجب گفت: رفته بودی بار؟!!!!!!! هاشوان! توی لعنتی...
#بیخییییال بابا... نشنیدی چی گفتم میگم این امگای منه!
هایکوان مداخله کرد و گفت:
=نه هاشوان اون امگای تو نیست... نامزد منه و ما قراره دو هفته دیگه ازدواج کنیم... اینطوری خطابش نکن ببین! ناراحتش میکنی.
و با دست اشاره کرد به سانگ اخمو.نگاه هاشوان تیره شد که باعث شد پدر و مادرش نگران به هم دیگه نگاه کنن.
#اون مال منهههههههه....
سانگ احساس ضعف کرد و لعنتی توی دلش به اون توله آلفای تخس انداخت. هایکوان که حال امگاش رو اونطور دید فورا کنارش رفت و اون رو به خودش تکیه داد و عصبی رو به هاشوان گفت:
=بس کن هاشوان... انقدر از اون آلفاوویس لعنتیت جلوی سانگ استفاده نکن... داری آزارش میدی!
هاشوان با بغض گفت:
#تقصیر من چیه خب گِه... گرگم میخوادش... نمیتونم کنترلش کنم... داره دیوونم میکنه!مادرش زود سمتش رفت و پسرش رو به آغوش کشید و گفت:
اوه پسر عزیزم... ناراحت نباش... اصلا تقصیر تو نیست... اون جفتته طبیعیه که نسبت بهش کشش داشته باشی... هایکوان لطفا سرزنشش نکن! اون واسه این حرفا هنوز خیلی کوچیکهحرفای مادر هاشوان اصلا به مذاق سانگ و هایکوان خوش نیومد... درسته که هاشوان خیلی بچهس و طبیعیه که کنترل گرگش براش سخت باشه، اما نباید انقدر هم بهش حق بدن و توقع داشته باشن این دو نفر هیچ اعتراضی هم نکنن! هایکوان میدونست پسرعموش چقدر لوس و تخسه... اون تک فرزند خانوادهس و همیشه همه چی براش فراهم بوده... حالا هم با این حرفهای مادرش حس خوبی بهش دست نداده بود.
YOU ARE READING
I'M YOUR ALPHA
Werewolfهر امگایی آرزوشه جفتش رو ملاقات کنه. یه جفت قوی که مراقب امگا و تولههاشونه. احتمالا یه آلفا جذاب و قدرتمند. اما چی میشه اگه جفت امگای داستان ما اونی نباشه انتظارش رو داشته؟! کاپل: ییژان ژانر: درام، فانتزی، امگاورس، اسمات ***توجه*** این داستان برد...