"روم به دیوار اسمات"
آلفا خشن لبهاش رو میبوسید و گاز میگرفت و اهمیتی به نالههای ناشی از درد و سوزش امگاش نمیداد. سانگ از کم آوردن نفس بیحال شده بود که بالاخره آلفا کنار کشید. در حالی که با چشمهای خمار شده نفس نفس میزد، خیره به چشمهای جفتش بود. هاشوان با صدای دورگه شدهش روی لبهای سانگ زمزمه کرد:
#بلند شو
سانگ فورا اطاعت کرد. هاشوان روبروش ایستاد و برای بار دوم به لبهای امگاش حملهور شد و همزمان دوتا دستاش شروع به باز کردن دکمههای پیراهنش کردن. سانگ فقط خودش رو سپرده بود دست آلفا و همونطور آروم ایستاده بود. وقتی هاشوان پیراهنش رو گوشهای پرت کرد و شروع کرد به نوازش بدن ظریف سانگ، از لرزی که به تنش نشست دستاهاش رو رو روی سینه محکم آلفای کوچیکش گذاشت! دستهای هاشوان جای جای بدنش رو لمس کردن و دور کمرش حلقه شدن و از اونجا کم کم راهشون رو به باسن امگا پیدا کردن. با دوتا دستهاش با حرکات دایرهای باسن امگایی که کم کم داشت نفسهاش سنگین میشد رو نوازش میکرد و میفشرد. تو یک حرکت ناگهانی سانگ رو روی دو تا دستاش بلند کرد که باعث شد سانگ که از قبل اضطراب داشت؛ جیغ شوکهای بکشه. هاشوان امگا رو روی تخت انداخت و خودش هم روش خیمه زد. خیره تو چشمای پر استرسش گفت:
#اینطوری بهتره
و شروع کرد به بوسیدن و بوییدن گردن و بدن سانگ و همزمان دستش رو سمت دکمه شلوار امگا برد. وقتی بالاخره شلوار امگا رو هم از پاش بیرون کشید؛ کمی ازش فاصله گرفت و با یک نگاه کلی سر تا پای جفتش رو برانداز کرد.
#فکر نمیکنی به عنوان یک امگای متاهل بدنت زیادی صاف و سفیده؟! ببینم نکنه اون هاشوان لعنتی بدون گرگش حتی عرضه به فاک دادن امگاش رو هم نداره؟!!
خب رفتار هاشوان وقتی تحت کنترل گرگش نبود خیلی با لطافت و مهربونی بود طوری که انگار داره از یک ظرف بلوری ارزشمند و شکستنی مواظبت میکنه... همیشه مراقب بود که مبادا آسیبی به جفت عزیزش بزنه یا درد زیادی رو تحمل کنه و همیشه تو طول رابطه حرفای عاشقانه بیشماری رو زیر گوش سانگ میخوند و در یک کلام اون رو میپرستید. حتی موقع بوسیدن هم مراقب بود تا دندونهاش باعث آزار امگاش نشن! سانگ به هیچ وجه عادت به رابطههای خشن نداشت و همین ترس و اضطرابش رو بیشتر میکرد ولی نمیتونست جلوش رو بگیره چون هرگونه ممناعتی از نظر آلفا معنی دیگهای داشت...
هاشوان بعد از تموم کردن حرفش با دندونهاش به امگا حملهور شد که باعث بلند شدن صدای آخ و ناله سانگ شد.
÷...آخ...یکم...آرومتر...آیییی...
بعد از اینکه خیالش از بابت رنگی کردنش بدن امگاش راحت شد سرش رو بلند کرد و گفت:
VOCÊ ESTÁ LENDO
I'M YOUR ALPHA
Lobisomemهر امگایی آرزوشه جفتش رو ملاقات کنه. یه جفت قوی که مراقب امگا و تولههاشونه. احتمالا یه آلفا جذاب و قدرتمند. اما چی میشه اگه جفت امگای داستان ما اونی نباشه انتظارش رو داشته؟! کاپل: ییژان ژانر: درام، فانتزی، امگاورس، اسمات ***توجه*** این داستان برد...