.: Part 23 :.

2.6K 480 327
                                    

ژان در اتاق رو باز کرد و آروم وارد شد. ییبو رو در حالیکه وسط اتاق، پشت بهش ایستاده بود دید. ییبو با شنیدن صدای در سمتش برگشت و مردد و نگران گفت:

+ژان...

ژان همونجا ایستاد و آروم گفت:
_بله؟!

ییبو هر چقدر سعی کرد حرفی به زبون بیاره نتونست‌. نمی‌دونست چی باید بگه! ژان که سکوت ییبو رو دید گفت:
_لازمه زانو بزنم؟!

ییبو درمونده نگاهش کرد و گفت:
+ژان...!

ژان خیلی آروم و بی‌تفاوت روی زانوهاش نشست که ییبو متعجب گفت:
+دا...داری چیکار می‌کنی...؟!...

_برام مهم نیست که چقدر تحقیرم کنین یا آزارم بدین... فقط... خواهش می‌کنم با برادرم کاری نداشته باشین... می‌دونم قدرتش رو دارین که هر کاری می‌خواین باهاش بکنین، ولی لطفا نکنین... شما درست می‌گین... من مال شمام... و مال شما هم می‌مونم... پس لطفا از کارای برادرم چشم پوشی کنین..‌. من دیگه نمی‌ذارم باهاش رو در رو بشین... حتی اگر بخواین دیگه خانواده‌م رو نمی‌بینم... اصلا می‌شم همون امگایی که می‌خواین..‌. دیگه بد رفتاری نمی‌کنم، پستون نمی‌زنم و سرکشی نمی‌کنم... قول می‌دم...

ییبو با دهن باز از تعجب به ژان زل زده بود. باورش نمی‌شد شاهد این رفتار و حرفاش باشه... توقع داشت ژان مثل قبل شروع به لجبازی و زدن حرف‌های تند بکنه، ولی انگار..‌. ژان... عوض شده بود!
ییبو ناباورانه گفت:

+ژان!!! چت شده؟!! این حرفا چیه می‌زنی؟!!
+من چه کاری می‌تونم با برادرت داشته باشم؟! درسته ما یکم بحثمون شد ولی قرار نیست بابتش آدم بفرستم سراغ برادرت یا بلایی سرش بیارم! من که رئیس یه باند مافیا یا گنگستر نیستم!! در مورد من چی فکر کردی؟!
+بلند شو ژان... لازم نیست واسه همچین چیزی جلوی من زانو بزنی!

و سمتش رفت و از روی زمین بلندش کرد. ژان آروم بازوش رو از دست ییبو بیرون کشید و با نگاه جدی ولی بی‌حسی گفت:
_کی باید زانو بزنم؟!

ییبو درمونده نالید:
+ژان...
+من... من... واقعا متاسفم... چند لحظه عصبی شدم... نمی‌خواستم آزارت بدم یا تحقیرت کنم قسم می‌خورم! فقط یه لحظه نفهمیدم چی شد...  برادرم خیلی برام عزیزه..‌. وقتی دیدم برادرت چطور باهاش رفتار می‌کنه، یه‌ لحظه عقلم رو از دست دادم همین...

ژان با همون نگاه خالی و بی‌حسش گفت:
_نیازی به عذرخواهی نیست... اشتباهی نکردین. شما که فقط آلفای من نیستین، ارباب منین... متاسفم این واقعیت رو که بابت من پول پرداخت کردین و من رو خریدین، فراموش کرده بودم... 

+ژان... خواهش می‌کنم اینطوری نباش... باهام دعوا کن، سرم داد بزن، اصلا هر کاری که می‌خوای بکن، فقط..‌. اینطور نباش... آخه تو چت شده؟!!

_چیزیم نشده... فقط بالاخره متوجه شدم کی هستم و جایگاهم کجاست

ییبو عصبی و کلافه داد زد:
+تو جفت منی ژان... جایگاهت اینه! من برات ارزش قائلم وگرنه از همون لحظه اول تو رو وارد اتاق خواب و تختم نمی‌کردم، مارکت نمی‌کردم، منتظر هیتت نمی‌موندم...

I'M YOUR ALPHAOù les histoires vivent. Découvrez maintenant