-5-

315 53 6
                                    

صندلی های رنگی‌رنگی پشت میز های مشکی دایره ای شکل وسط کافه و نیمکت های چند نفره ای که کنار دیوار بودن و میز های دو نفره و گاهی تک‌نفره که کنار پنجره‌ی سمت حیاط چیده شده بودن، لامپ های ال‌ای‌دی که کنار تابلو های‌مینیمال آویزون بودن و بوی عودی که هر روز و هرساعت روشن بود، آدمای مختلفی که بعضی هاشون خوشحال بودن و بعضی هاشون هم نه، حیاط خالی از مشتری که درخت های کوچک و بزرگش هیچ برگی نداشتن؛ اینجا خونه‌ی دوم هری بود.

لویی: انقد آدمای دور و برم رو از دست دادم که دیگه میترسم حتی با بقیه ارتباط بگیرم، و اینا منو اذیت میکنه هری، اینکه هرکی منو میبینه فکر میکنه مغرورم یا مثلا نمیدونم خیلی خودخواهم ولی واقعا همش از گذشتم میاد. من حتی الانم که دوست توام میترسم که از دست بدمت حتی الان که واسه مامان تو این اتفاق افتاده من حس میکنم تهش یه جا باید دلیلش برگرده به من. و اینا هر روز بیشتر از روز قبل باعث میشن که از مردم فاصله بگیرم و خودمو غرق تنهاییم کنم.
هری: اره میفهمم لو، هرچند خودم اینایی که میگی رو هیچ وقت تجربه نکردم ولی میتونم یه جورایی بفهمم که چه حسی داره. راستش از اون اول تا همین دو هفته پیش من دقیقا همین تصور رو ازت داشتم ولی خب شخصیتت چه از دور چه از نزدیک قشنگه؛ یسری پیچیدگی‌هایی داره که من دوست دارم هر روز یه ذره‌شو بدونم و بعد مثل یه پازل بچینمشون کنار هم.
لویی: یه وقتا حس میکنم آدم فضایی یا همچین چیزی ام.
اعتماد راحت به وجود میاد و من از این میترسم که مثلا وقتی میام به کسی نزدیک میشم اون اعتماده خیلی سریع بینمون به وجود بیاد و هی بیشتر به هم نزدیک شیم و درست وقتی میخوام قبول کنم که میتونم به یه نفر اعتماد کنم میترسم سریع از دست بدمش.
لویی هر حرفی که میزد تو فکر خودش مخاطبش هری بود ولی خب سعی می کرد اینو بروز نده.
هری: نمیشه بخاطر اتفاقایی که افتاده و دست تو نبوده تا آخر عمرت خودتو از همه چی محروم کنی. مگه کلا چند بار میتونی زندگی کنی که اونم با تنهایی و ترس بگذرونیش؟
لویی: دست من نیست هری، یکی تو مغزم دائم بهم میگه که اعتماد نکن، دل نبند‌‌، فقط رد شو و برو.
هری: درستش میکنیم اینو. من هرکاری میکنم که حداقل تو رابطه دوستیت با من اون اعتمادو باورش کنی؛ نه اینکه حس کنیا، باورش کنی.
لویی: خوشحالم هری از اینکه درک میکنی. میدونی اون روز که اومدی کنار میزم نشستی خیلی تعجب کردم که چیشده که بعد این همه مدت که من میام اینجا یه نفر حاضر شده بامنِ نچسب ارتباط برقرار کنه. یه جورایی سورپرایز شدم.
هری: شاید باورت نشه ولی تا جایی که من از بقیه شنیدم همه اینجا دوست داشتن تو رو بشناسن و بدونن کی هستی.
لویی: ولی هیچکدومشون جز تو قدمی واسش برنداشت.
هری: آره خب میشه البته ربطش داد به فضولی بیش از حدم فکر کنم؟
لویی خندید و گفت: احساس میکنم یه بار سنگینو از رو دوشم برداشتم. ممنون استایلز.

زنگ تلفن هری مانع از این شد که جواب لویی رو بده. ببخشیدی گفت و تماس زین رو جواب داد.
زین: یو هری! قسم میخورم اگه به چیزی که میگم نه بیاری تیکه تیکت میکنم. هیج بهونه ای نیار.
هری: باشه زین ولی تو هنوز چیزی نگفتی.
زین: اصلا بدون اینکه بدونی باید قبول کنی. گوش کن ببین چی میگم، لیام رفته یه بازی خریده که فکر کنم پولشو ریخته آب جوب ولی همین الان نایل جلو در کافست و تو میری عین یه پسر خوبِ حرف گوش کن سوار میشی و میای اینجا. اگه بگی کار دارم خودم میکشمت.
هری: خیلی خب خیلی خب انقد خشونت لازم نیست باور کن. الان میام ولی زین...
زین: چه مرگته؟
هری: با لویی میام.
زین چند ثانیه سکوت کرد و بعد جواب داد: باشه فقط بیا محض رضای خدا.
بعد اینکه قطع کرد رو کرد به لویی و گفت: اون سه تا دوستام گفتن یه بازی خریدن که میخان بازی کنن، فکر کنم اگه توام بیای بیشتر خوش بگذره.
لویی با تردید نگاش کرد و گفت: خب اونا منو نمیشناسن یعنی منم اونارو نمیشناسم ولی...
هری: خب آشنا میشین. اونا خیلی دیوونه ان مطمعنم خوش میگذره بهت.
درنهایت دوتاشون با نایل رفتن خونه زین و لیام و نایل.
تا درو باز کردن لیام به شوخی داد زد: منننن دارم میرممممم.
زین: نه تو رو خدا، رفتی این شتو خریدی بعد الانم داری میری مارو با این تنها میزاری؟
لیام: بخدا انقد که تو زدی تو سرش اگه چرت نبود هم چرت شد. شل کن دیگه.
نایل: نه اینجا شل نکن عزیزم، اینارو بزارید واسه بعد فعلا بیاید ببینیم این چیه.
هری: هییی در و دیوارا من اومدم چه طورین؟
زین و لیام برگشتن سمت هری و بعد به لویی نگاه کردن که کنار هری وایساده بود.
زین: خب خب خب برادرز ، بیاین با هم آشنا بشیم.
سه تاشون کنار لویی و هری وایسادن.
لویی: من لویی ام و آره همین، تقریبا دوست هری.
زین و لیام و نایل خودشونو به لویی معرفی کردن و نایل گفت: لویی واقعا ما این دو هفته انقد بهت حسودی کردیم که هیچ وقت نکرده بودیم. خوش اومدی به دیوونه خونه.
لیام نیشگونی از نایل گرفت و با لحن بانمکی گفت: اینجا خونه‌ی رویاهااااست.
و بعد دستاشو باز کرد و دور خودش چرخید و گفت: مگه نه زی؟
زین ناامیدانه نگاهی به لیام انداخت و گفت: نمک بازیارو بزار واسه بازی‌ای که خریدی بلکه یکم بتونی فانش کنی.
نایل رفت بازی رو آورد و مشغول بر زدن کارت ها شد و گزاشتشون وسط میز و همشون دور تا دور میز نشستن.
هری رفت سمت آشپزخونه و به اندازه پنج تاشون قهوه آماده کرد.
بعد نیم ساعت که هم قهوشون آماده شد و هم اونا دستور بازی رو خوندن، شروع کردن.
لویی اولین بار بود که هریو وقتی تو خونه قهوه درست می کرد میدید ولی حتی اینجا هم همونقدر به کارش دقت می کرد و لویی متوجه نشده بود که کل مدتی که هری اشپزخونه بود فقط نگاهش رو کارای هری قفل بود.
زین: خب ببینین، خلاصه چیزی که گفته اینه که از این دسته کارتا اولی رو بر میدارید و یه نفر رو از این جمع انتخاب میکنین که ازش سوال روی کارت رو بپرسید. اگه نمیخواست جواب بده باید جریمه ای که پایین همون کارته رو انجام بده. اگه کسی که ازش سوال میپرسین سوالو جواب بده شما یه کارت امتیاز میگیرین ولی اگه جریمه رو انتخاب کنه کارتی نمیگیرین. اخرشم هرکی اول امتیازش بیشتر بود برندست.
هری: اگه یه ذره شک داشتم که چرت باشه الان کاملا مطمعن شدم که چرته. این که همون جرعت حقیقته چرا دقیقا پول دادین پاش؟
لویی: نه شاید سوالا و جریمه های باحال‌تری داشته باشه، بیاین شروع کنیم.
نایل: چون از همتون خوشگل ترم خودم شروع میکنم.
کارت اولو برداشت و گفت: میخواممم از کی بپرسم؟ از لویی‌.
نایل: خب سوال اینه که اگه قرار باشه به یه جزیره بری که فقط بتونی یه نفرو همراه خودت ببری اون کیه؟ اها جریمه رو هم نوشته که ما میتونیم یه ترکیبی افتضاح به خوردت بدیم.
لویی میدونست که هری میدونه لویی تنهاست واسه همینم از جواب دادن سوال ترسی نداشت پس گفت : هری.
زین: این دراز بی خاصیت؟
هری پای زینو لگد کرد و گفت: لابد یه خاصیتی دارم تو همونم نداری که.
هری ته دلش ذوق کرد از جواب لویی‌. نمیدونست داره خودشو گول میزنه یا چی ولی دلش نمیخواست رابطه دوستیشون رو سر احساسی که ازش مطمعن نبود خراب کنه اونم درست وقتی که لویی بهش اعتماد پیدا کرده بود.
نایل کارت امتیازشو برداشت و گفت: هه به ما نمیخورین!
لیام: نفر بعد خود گلم هستم، سو...
کارت رویی رو برداشت و از روش خوند: چندش ترین کاری که کردی و افراد این جمع نمیدوننش رو بگو. اینو میخوام از از اززز نایل بپرسم.
نایل: من انقد پاکیزه ام اصلا کار چندش میکنم؟ جریمه رو بخون.
لیام: جریمش اینه که به آخرین کسی که تکست دادی زنگ بزنی و بگی دوسش داری.
نایل خندید و گفت: قطعا جریمه رو انجام میدم.
گوشیشو ورداشت و به آخرین کسی که بهش تکست داده بود زنگ زد.
گوشی زین زنگ خورد.
یه لحظه همشون پوکر به نایلی نگاه کردن که لبخند موذیانش یه لحظه هم از لبش کنار نمی رفت‌.
زین گوشیشو ورداشت و با لحن لوسی جواب داد : سلااام نایل چیشده یادی از ما کردی؟
نایل با بغض مسخره ای گفت : فقط میخواستم بگم که خیلی دوستت دارم زی.
زین: متاسفم نایل ولی تو همین الان ریدی تو دوستیمون و درضمن من شوهر دارم دیگه مزاحمم نشو.
نایل با قیافه ناراحتی که هرلحظه ممکن بود از خنده منفجر شه گوشیشو با تاسف قطع کرد و گرفتش جلوی صورتش و گفت: عشق یه طرفه بد دردیه.
یه استارت خنده لیام کافی بود تا کل خونه از صدای خنده هاشون بلرزه.
هری: اگه بزارین نفس بکشیم میخام بازی کنم.
کارت رویی رو برداشت و خوند: بزرگترین خلافی که کردی و کسی ازش خبر نداره. از زین میپرسم.
زین: گزینه غلط کردمش کجاست؟
هری: متاسفم بیب ولی نداره. میتونی جریمه رو انتخاب کنی که میگه باید پنج لیوان آب رو پشت هم بخوری.
زین: مگه بشکه ام لعنتی؟ اینجوری که تا صبح باید دستشویی باشم. ولی به هر حال جریمه بهتره.
نایل با یه ژست قهرمانی رفت سمت اشپزخونه در حالی که پارچ آب و لیوانو میاورد گفت: فعلا تنها کسی که تا اینجا برندست رو به روتون وایساده.
زین لیوان اول ودوم رو راحت خورد. لیوان سومم به زور خورد.
زین: احساس میکنم دارم بالا میارم، بهتره بکشید کنار.
هری: لطفا اگه خواستی بالا بیاری رو لیام بالا بیار چون من لباسامو تازه پوشیدم.
لیوان چهارم رو با بدبختی تموم کرد ولی دیگه واقعا واسه لیوان پنجم جا نداشت.
لویی: فقط یه لیوان موندهههه تو میتونییی.
زین لیوان پنجمو یه نفس خورد و یه نفس عمیق کشید.
زین: انصافا نباید واسه همچین جریمه ای پنج تا کارت امتیاز بگیرم؟
لویی: عادلانه نیست واقعا.
کارت بعد رو لویی برداشت و خوند: بزرگ ترین اعترافت؟ از هری میپرسم.
هری بزرگ ترین اعترافش این بود که به لویی احساسی داشت که ازش مطمعن نبود؟ قطعا دلش نمیخواست اینو جواب بده.
هری: و جریمش؟
لویی ابروشو انداخت بالا و گفت: یکی از اعضای این جمع رو ببوسی به انتخاب خودت.
نایل: خب اون بدبخت بیچاره که حق انتخاب نداره چه گناهی کردههه؟
لویی شونه هاشو بالا انداخت.
هری: اون یه نفر قطعا لیامه.
نایل: هری قبر خودتو کندی فکر کنم.
زین رو به هری گفت: کارما ایز ا بچ هرولد، وِیت فور دت.
لویی نباید حسودی می کرد، ولی تو دلش به این فکر می کرد که واقعا دوست داشت هری اسم لویی رو بگه‌. این عجیب‌غریب ترین حسی بود که لویی رو درگیر کرده بود.
هری بی معطلی خیلی سریع لیام رو بوسید ولی قبل اینکه برگرده سر جاش دست زین بود که هری رو هل داد عقب.
زین: بشین و نگاه کن هرییی.
هری بلند خندید و گفت: میبینیم.
نفر آخر زین بود. کارتو برداشت و روش رو خوند: بزرگترین دروغی که به این جمع گفتی رو بگو. از نایل میپرسم.
نایل: الان اگه جواب بدم تو یه کارت امتیاز میگیری پس جریمه رو بخون.
زین: اینکه بری تا سر کوچه و یک دقیقه به هرکی که از اونجا رد میشه بگی من خیلی جذابم.
نایل: واسه برنده یه جایزه خوب باید بزارین چون من دارم از آبروم مایه میزارم نکبتا.
لویی: پاشید بریم که بهترین نخ دادن تاریخو نگاه کنیم.
همشون پاشدن رفتن تا سر کوچه.
لویی: نظرت چیه جایزت این باشه که تا یه هفته هرچی رو میخوای بقیه واست انجام بدن؟
لیام: زرنگ بازی درنیار، میخای خودت از زیرش دربری؟
لویی بلند خندید و گفت: بچه باهوشی هستی.
زین: اگه قرار باشه این جایزش باشه لویی ام باید این یه هفته رو با ما باشه که عادلانه باشه.
لیام: هری هم باید باشه که سوسکی از زیرش درنره، گفته باشم.
نایل: این بهترین جایزست فکر کن تا یه هفته هرچی من بگمه. گاد این بهترینه!
هری: فعلا که باید یه دقیقه جذابیتتو به رخ ملت بکشی.
نایل ادای هری رو گرفت و دور تر از بقیشون رفت سر کوچه.
تا یه دقیقه هرکی که رد شد نایل بهش میگفت من خیلی جذابم. دیگه داشتن به عقلش شک میکردن که بالاخره یک دقیقش تموم شد و برگشت.
نایل: فاک یو آل.
پاهاشو کوبید زمین و به سمت خونشون رفت و بقیه در حالی که داشتن از خنده یا بهتره بگیم گریه پخش زمین میشدن پشت سرش راه افتادن.
این یه هفته قرار بود اون پنج نفر تو یه خونه زندگی کنن و کی میتونست بگه که هری و لویی بیشتر از نایل از بابت این جریمه خوشحال نبودن؟!

For Your Eyes Only [L.S] by Rain (Completed)Where stories live. Discover now