هری طفلکی مادر 🥲🤌🏻
و لویی طفلکی مادر 🥲🤌🏻
با این پارت آهنگ 6.18.18 از billie eilish رو گوش بدین 🖤
_______________________________________________هری وقتی از رو صندلی بلند شد، چشماش سیاهی رفت و میخواست بیفته که لیام گرفتش.
زین: هری؟ میخوای برگردیم؟
هری لباسش رو کمی مرتب کرد و گفت: نه. میخوام باهاش حرف بزنم.
زین: نایل خونهست، اگه میخوای باهاش حرف بزنی باید باهامون بیای.زین با هری به سمت ماشینشون رفتن و لیام به مامور پلیس گفت فعلا شکایتی نیست و اگه نظرشون تغییر کرد، شکایتشون رو ترتیب میدن.
لیام نشست پشت فرمون و گفت: قبل دیدن نایل یا هرچیزی، اول باید بریم نهار و بعد هم میریم تا پانسمانت رو عوض کنی. بزار پات رو ببینم.
هری پاش رو آورد بالا و کمی شلوارش رو تا جای زخم بالا داد. مقداری خون ریزی داشت، پس باید تعویضش کنه.
بعد از نهار که البته هری چیزی نخورده بود، به بیمارستان رفتن و پانسمان هری تعویض شد.وقتی برگشتن، نایل در رو باز کرد. با خوش رویی بهشون خوش آمد گفت که هری یکی زد تو گوشش.
نایل دستش رو گذاشت رو صورتش و گفت: وات د هل هری؟
هری: خفه شو نایل. فقط خفه شو. من همه چیزو میدونم.
نایل: راجع به چی داری حرف میزنی؟
هری صداش رو برد بالا و گفت: مامانم.نایل دست و پاهاش یخ زد. سرش رو انداخت پایین و سعی کرد بغضش رو عقب نگه داره و بعد چندین ثانیه گفت: هری من متاسفم که بهت نگفتم، من... اون یه اتفاق بود و من هیچوقت نمیتونم واست جبرانش کنم هری، میدو...
هری: هیچی نگو. وقتی باید اینا رو بهم میگفتی پنهونش کردی و بعد انداختیش گردن شان. انقدر ترسویی که جرعت نکردی خودت گندی که زدی رو به عهده بگیری و انداختیش گردن اون که مرده بود.نایل: هری خواهش میکنم، هری من واقعا پشیمونم. این اتفاقی بود، من نمیخواستم هیچ وقت به مامانت بزنم.
هری: برو خدا رو شکر کن ازت شکایت نکردم. از سر راهم برو کنار و دیگه باهام حرف نزن. دیگه نمیخوام هیچ وقت صدات رو بشنوم.
نایل: ولی من برات توضیح مید...
هری صداش رو بالا برد: گفتم نمیخوام صدات رو بشنوم. کری؟لیام شونه های هری رو گرفت و به سمت اتاقش بردش و گفت: خیلیخب هری، باشه. باید استراحت کنی. کافیه.
هری جلوی در اتاق ایستاد و برگشت سمت لیام. لایه نازکی از اشک، چشمای زیباش رو پوشونده بود.
چطور میتونست تو اتاق خودش و لویی بخوابه؟
لیام: هری؟ چیشد؟
هری سرش رو انداخت پایین و گفت: اینجا، من با... با لویی...
لیام بغلش کرد و سر هری رو نوازش کرد و گفت: باشه، فهمیدم. گریه کن اگه بهت کمک میکنه، بیا تو اتاق ما و من میام اینجا. تو پیش زین باش.هری: اون عوضی لویی رو برد. لویی دیگه نیست.
داد زد و نشست کف زمین. صورتش رو با دستاش گرفته بود و کل بدنش میلرزید و اشک میریخت و اسم لویی رو زمزمه میکرد.
هری: چرا همه جا هست؟ چرا همه جا با لوییه؟ لویی، لویی!
لیام کنارش نشست و شونه هاش رو مالید. اوضاع همه جوره واسه هری بد بود.
لیام: از طریق پلیس پیگیریش میکنیم و پیداشون میکنیم. همه چیز خوب میشه و لویی رو برمیگردونیم.
هری: چرا بهم امید الکی میدی؟ کل این سه ماه اون عوضی تو لونه خودش قایم شده بود و هیچکی نمیدونست کدوم گوریه. هیچ فایده ای نداره.
لیام هری رو برد اتاق خودش و زین و بعد رفت به اتاق هری، یا بهتره بگم اتاق لویی و هری.
YOU ARE READING
For Your Eyes Only [L.S] by Rain (Completed)
Fanfiction✅completed✅ هری: شهرت چشمت رو کور کرده، دیگه حتی منی که تو اون روزای گوه زندگیت پیشت مونده بودم هم نمیبینی. کاش هیچ وقت اون کتاب لعنتیت چاپ نمی شد. میدونی چیه؟ اصلا خوب کردم که اینکار رو کردم، باید بدتر از اینا رو انجام می دادم! لویی بدون تغییر کوچی...