-29-

183 36 11
                                    

هری طفلکی مادر 🥲🤌🏻
و لویی طفلکی مادر 🥲🤌🏻
با این پارت آهنگ 6.18.18  از billie eilish رو گوش بدین 🖤
_______________________________________________

هری وقتی از رو صندلی بلند شد، چشماش سیاهی رفت و میخواست بیفته که لیام گرفتش.
زین: هری؟ میخوای برگردیم؟
هری لباسش رو کمی مرتب کرد و گفت: نه. میخوام باهاش حرف بزنم.
زین: نایل خونه‌ست، اگه میخوای باهاش حرف بزنی باید باهامون بیای.

زین با هری به سمت ماشینشون رفتن و لیام به مامور پلیس گفت فعلا شکایتی نیست و اگه نظرشون تغییر کرد، شکایتشون رو ترتیب میدن.
لیام نشست پشت فرمون و گفت: قبل دیدن نایل یا هرچیزی، اول باید بریم نهار و بعد هم میریم تا پانسمانت رو عوض کنی. بزار پات رو ببینم.
هری پاش رو آورد بالا و کمی شلوارش رو تا جای زخم بالا داد. مقداری خون ریزی داشت، پس باید تعویضش کنه.
بعد از نهار که البته هری چیزی نخورده بود، به بیمارستان رفتن و پانسمان هری تعویض شد.

وقتی برگشتن، نایل در رو باز کرد. با خوش رویی بهشون خوش آمد گفت که هری یکی زد تو گوشش.
نایل دستش رو گذاشت رو صورتش و گفت: وات د هل هری؟
هری: خفه شو نایل. فقط خفه شو. من همه چیزو میدونم.
نایل: راجع به چی داری حرف میزنی؟
هری صداش رو برد بالا و گفت: مامانم.

نایل دست و پاهاش یخ زد. سرش رو انداخت پایین و سعی کرد بغضش رو عقب نگه داره و بعد چندین ثانیه گفت: هری من متاسفم که بهت نگفتم، من... اون یه اتفاق بود و من هیچوقت نمیتونم واست جبرانش کنم هری، میدو...
هری: هیچی نگو. وقتی باید اینا رو بهم میگفتی پنهونش کردی و بعد انداختیش گردن شان. انقدر ترسویی که جرعت نکردی خودت گندی که زدی رو به عهده بگیری و انداختیش گردن اون که مرده بود.

نایل: هری خواهش میکنم، هری من واقعا پشیمونم. این اتفاقی بود، من نمیخواستم هیچ وقت به مامانت بزنم.
هری: برو خدا رو شکر کن ازت شکایت نکردم. از سر راهم برو کنار و دیگه باهام حرف نزن. دیگه نمیخوام هیچ وقت صدات رو بشنوم.
نایل: ولی من برات توضیح مید...
هری صداش رو بالا برد: گفتم نمیخوام صدات رو بشنوم. کری؟

لیام شونه های هری رو گرفت و به سمت اتاقش بردش و گفت: خیلی‌خب هری، باشه. باید استراحت کنی. کافیه.
هری جلوی در اتاق ایستاد و برگشت سمت لیام. لایه نازکی از اشک، چشمای زیباش رو پوشونده بود.
چطور میتونست تو اتاق خودش و لویی بخوابه؟
لیام: هری؟ چیشد؟
هری سرش رو انداخت پایین و گفت: اینجا، من با... با لویی...
لیام بغلش کرد و سر هری رو نوازش کرد و گفت: باشه، فهمیدم. گریه کن اگه بهت کمک میکنه، بیا تو اتاق ما و من میام اینجا. تو پیش زین باش‌.

هری: اون عوضی لویی رو برد. لویی دیگه نیست.
داد زد و نشست کف زمین. صورتش رو با دستاش گرفته بود و کل بدنش می‌لرزید و اشک می‌ریخت و اسم لویی رو زمزمه می‌کرد.
هری: چرا همه جا هست؟ چرا همه جا با لوییه؟ لویی، لویی!
لیام کنارش نشست و شونه هاش رو مالید. اوضاع همه جوره واسه هری بد بود.
لیام: از طریق پلیس پیگیریش میکنیم و پیداشون میکنیم. همه چیز خوب میشه و لویی رو برمی‌گردونیم.
هری: چرا بهم امید الکی میدی؟ کل این سه ماه اون عوضی تو لونه خودش قایم شده بود و هیچکی نمیدونست کدوم گوریه. هیچ فایده ای نداره.
لیام هری رو برد اتاق خودش و زین و بعد رفت به اتاق هری، یا بهتره بگم اتاق لویی و هری.

For Your Eyes Only [L.S] by Rain (Completed)Where stories live. Discover now