-17-

227 40 16
                                    

های گایز، من عاشق کاور این پارتم شما رو نمیدونم 😭 تستسننثننصححصجصجحصپ
واسه این پارت پیشنهاد می‌کنم آهنگ Too Young لویی رو گوش بدین باهاش؛)🤍
_______________________________________________
نسیم سردی به پاهاش که از زیر پتو بیرون زده بود می‌خورد و قلقلکش می‌داد. بوی دلچسب قهوه کل خونه رو برداشته بود اما هنوز هم حاضر نبود از جاش تکون بخوره. موهای فرِ بلندشو از رو صورتش داد کنار و به باریکه‌ی بی جون نور خورشید که روی تخت افتاده بود نگاه کرد، انگار قصد داشت به هری یادآوری کنه امروز یه روز تازه و روشنه.

مثل بیشتر اوقات لویی زودتر بیدار شده بود و پیشش نبود‌. با یادآوری اتفاقات شب گذشته لبخندی گوشه لبش نقش بست. به اندازه‌ی سلول به سلول وجودش دوستش داشت و دلش میخواست تا آخرین لحظه ای که قلبش خون پمپاژ میکنه کنار لویی باشه و تمام رویاهاش از یه زندگی ایده‌آل که سرمشقش عشقه رو کنارش به واقعیت پیوند بزنه. بالاخره بعد از نیم ساعت چرخ زدن بلند شد ولی دردی که تو پایین‌تنش پیچید بهش گوشزد کرد اونقدری که انتظارشو داشت هم حالش خوش نیست.

لباس هاش رو آماده کرد و دوش کوتاهی گرفت که کمی سرحال‌تر بشه. بعد از یک ربع سوت‌زنان از حموم اومد بیرون و کمی خیسی موهاش رو با حوله گرفت و بعد سشوار رو روشن کرد تا بعدش  موهاشو گوجه کنه.

صدای سشوار مانع این شد که متوجه حضور لویی تو اتاق بشه پس همونطور که حولش تنش بود و موهاش رو خشک می کرد همزمان داشت به طرز خند‌ه‌داری می رقصید. لویی بیشتر از اون نتونست از دیدن تصویر رو به روش جلوی خودشو بگیره و بلند زد زیر خنده. به دستگیره در آویزون شده بود و با اون دستش دلش رو گرفته بود و به هری می‌خندید.
هری تعجب کرد و سریع سشوار رو خاموش کرد و پوکر فیس لوییو نگاه کرد که داشت کم‌کم زمینو گاز میزد.

هری: رو آب بخندی. کجاش خنده داره بچ؟
لویی بریده بریده گفت: بهتره بگی کجاش خنده دار نیست!
هری: جای این که صبح بخیری چیزی بگه وایساده جلوی در و هرهر به من میخنده. پسره‌ی زشت.

وقتی دید لویی هنوز هم داره ریز ریز بهش میخنده، درجه سشوار رو روی بالاترینش تنظیم کرد و یک دفعه گرفتش سمت موهای لویی که باعث شد کل موهاش به هم بریزه و چشماشو ببنده و جیغی بزنه.
اوکی حالا هری بود که داشت زمینو گاز می‌زد و بهش می‌خندید.
لویی: بهت قهوه نمیدممممم.
هری: نو پرابلم. خودم درست میکنم. نده.
لویی دستش رو زد به کمرش و گفت: باشه خودت خواستی.

داشت در رو می‌بست که بره ولی وقتی دید هری یه طرف حولش رو زد کنار از رفتن پشیمون شد.
دوباره برگشت تو اتاق و چشم غره ای رفت و بدون هیچ حرفی رفت سمت کمد لباسای هری و یه دورس گشاد سبز‌لجنی و یه شلوار گرمکن ازش کشید بیرون و پرتشون کرد تو صورت هری و گفت: اینا قشنگترن اینا رو بپوش.
هری خندید و گفت: باشه ولی تو داشتی می‌رفتی.

For Your Eyes Only [L.S] by Rain (Completed)Where stories live. Discover now