-22-

167 35 9
                                    

یه پارت آروم و رمانتیک، از آرامش لذت ببرید :> 🌚😂
وی کرم داشت*
_______________________________________________

هری: اون لینکن نیست؟
لویی سرش رو آورد بالا و به مسیری که هری با انگشتش نشون می‌داد نگاه کرد و گفت: چرا خودشه.
لینکن محکم قدم برمی‌داشت و به سمتشون میومد. هری و لویی از رو نیمکت بلند شدن وقتی که لینکن رو به روشون قرار گرفت.

لینکن از نوک پا تا صورت هری رو چندین بار برانداز کرد و دستش رو گرفت سمتش و گفت: انتخاب خوبی کردی ویلیام.
هری لبخندی زد که توش یه آره خودش و خودم می‌دونیم لازم نیست بگی بود و با لینکن دست داد.
لینکن دستش رو فشار داد. زیاد نه ولی کم هم نه.

لویی: از اونجایی که حوصله دعوا و بحث و هرچیز دیگه ای رو اصلا ندارم و وقت هم نداریم میرم سر اصل مطلب.
به ترتیب از راست لینکن، لویی و هری نشسته بودن رو نیمکت.
لینکن: این چه مطلبیه که باید این هم اینجا باشه؟
لویی چشماش رو ریز کرد و گفت: مطلبیه که به هری ربط داره. درضمن، اسم داره.
لینکن ابروهاش رو کشید تو هم و گفت: می‌شنوم.

هری: شان از بالکن پایین نیفتاده، درسته؟
لینکن پوزخندی زد و جوابشو داد: نیفتاده؟ پسر، من خودم پیشش بودم دیدم چجوری خودش رو پرت کرد پایین.
هری: تو انداختیش مگه نه؟
لینکن دندوناش رو فشار داد روهم طوری که لویی که پیشش نشسته بود صدای قرچ قروچش رو شنید.
لینکن: آره خودم دوست پسرم رو انداختمش پایین و بعد اومدم نشستم اینجا. ببینم تو عقل هم تو کلت هست؟ اره شاید به قول اینا من دیوونم ولی انگار تو از منم دیوونه تری.

هری اومد جوابش رو بده که وقتی لویی شروع کرد به حرف زدن، ساکت شد.
لویی: ما نیومدیم اینجا تو رو متهم کنیم. داریم ازت سوال می‌کنیم. می‌تونی راستش رو بگی می‌تونی هم نگی. همش بعدا معلوم میشه.
لینکن محکم گفت: من ننداختمش.
هری: ولی تنها کسی که پیشش بوده تو بودی، باهاش دعوا کردی بهش پریدی اعصابشو ریختی به هم، کل زندگیشو نابود کردی و آره، من دیدم که اون مدتی که با توی لعنتی بود چه حالی داشت.
انگشتش رو گرفت سمت لینکن و ادامه داد: بعد طوری از اونجا انداختیش پایین که بعدا بتونی بگی خودکشی کرده که وای! چی از این بهت...

لینکن اومد سمت هری و دستش رو گذاشت رو گلوش و گفت: بهتره زودتر اون دهن کوچولوت رو ببندی تا تو رو به عنوان اولین آدمی که می‌خوام بکشمش انتخاب نکردم.
هری دست و پا می‌زد و برای کشیدن اکسیژن به ریه هاش تلاش می‌کرد.
لویی درحالی که سعی می‌کرد از هم جداشون کنه گفت: ولش کن لینکن داری می‌کشیش. داری خفش می‌کنی!
صداش می‌لرزید.

لینکن یهو گردن هری رو ول کرد و کشید عقب.
لویی: خیلی‌خب لینکن باشه. باشه قبوله. ببخشید.
لینکن لباسش رو مرتب کرد و چشم غره ای به هری رفت.
هری گردنش رو می‌مالید و نگاهش رو به چشمای لینکن دوخته بود. چشم ها هیچ وقت دروغ نمیگن. اون اضطراب و ترس تو چشمای لینکن فکر هری رو از درد گردنش به سمت شان سوق داد.

For Your Eyes Only [L.S] by Rain (Completed)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora