هری با صدای چندین نوتیفیکشنی که از گوشیش پشت سر هم میومد به زور چشماش رو باز کرد و دنبال گوشیش گشت و وقتی پیداش کرد سعی کرد تکست ها رو بخونه.
کلویی:
"هی هری، امیدوارم حالت خوب باشه"
"راستش یه نفرو پیدا کردم واسه طراحی، ولی ممنون میشم اگه تو هم این دو سه روز رو واسه چند ساعت اگه تونستی بیای اینجا"
"چون میخوام نظر تو هم بدونم، از اونجایی که اتاقک پشت بومت خیلی قشنگه! "
"راستی اونجا هم اون دوستت طراحی کرده؟ من یادم نمیاد."
"اگه کار اون بوده باید بگم خیلی پرفکته"
جواب همهی تکست هاش رو با یک جمله داد:
"هی، اره حتما میام. و درمورد اتاقک هم باید اولا بگم نظر لطفته و دوما اینکه آره اونجا هم اون طراحی کرد"
دکمه سند رو زد و گوشیشو گذاشت کنار و دنبال لویی گشت، به ساعت نگاه کرد که شش و نیم رو نشون می داد و بعد بلند شد و رفت سمت بالکن، و همونجا لویی رو پیدا کرد که سخت مشغول نوشتن بود.
دوست داشت ساعت ها لویی رو این شکلی تماشا کنه. اون دقتی که واسه کارش میزاشت ستودنی بود.در بالکن رو باز کرد و نشست لبهی بالکن، لویی بعد چند ثانیه سرشو آورد بالا و گفت: خوب خوابیدی؟
هری دستاش رو کشی داد و گفت: آره خیلی.
هری: میخواستم مثلا بی سر و صدا بیام حواستو پرت نکنم اما فکر کنم گند زدم.
لویی لبخندی زد و گفت: نه واسه امروز کافیه، شب قبل خواب واست میخونمشون.لبخندی رو لبای هری مهمون شد.
از جاش پا شد و صندلی رو زیر میز هل داد و رفت سمت هری و رو به روش وایساد و گفت: کافه میری؟
هری دستاش رو گذاشت لبه بالکن و گفت: فردا رو آره، احتمالا چند ساعتی برم.
لویی: منم منتظرت میمونم تا برگردی.
هری: کاش میشد تو هم بیای، اینجوری اونجا زیادی سوت و کوره.
لویی آروم لپ هری رو کشید و گفت: همنیجوریشم که تو میخوای بری من نگرانم، چه برسه منم بیام.
هری نفس عمیقی کشید و گفت: آره. میدونم.
لویی دست هری رو کشید و گفت: بیا بریم بیدارشون کنیم کیک بپزیم من واقعا گشنمه.هری و لویی رفتن پایین و دیدن هر سه تاشون بیدارن، البته از قیافه های خابالوشون معلوم بود اونا هم تازه بیدار شدن.
نایل: کدومتون چیزی از کیک درست کردن سرش میشه که الان بخوایم کیک بپزیم؟
زین: هری یه چیزایی بلده ولی فوقش گند میزنیم دیگه.
لویی: مثل پنکیکی که جنابعالی نصفشو بفاک دادی.
نایل دست به سینه وایساد و گفت: اینجوریاست پس، اوکی خودتون بپزین من نصف مواد کیکتونو بفاک ندم.
هری زد رو شونه نایل و گفت: نه اصلا اونجوری خوش نمیگذره، باید یکی باشه خرابکاری کنه.
لیام: نایل میتونیم این مسئولیت مهم رو باهم به دوش بکشیم. البته اگه میخوای.
نایل: البته که تنهایی هم استعدادشو داری!
زین رفت سمت آشپزخونه و چیزایی که لازم داشتن رو آماده کرد و گفت: بجنبین که من بی صبرانه منتظر گند زدنای شما عزیزان هستم.
YOU ARE READING
For Your Eyes Only [L.S] by Rain (Completed)
Fanfiction✅completed✅ هری: شهرت چشمت رو کور کرده، دیگه حتی منی که تو اون روزای گوه زندگیت پیشت مونده بودم هم نمیبینی. کاش هیچ وقت اون کتاب لعنتیت چاپ نمی شد. میدونی چیه؟ اصلا خوب کردم که اینکار رو کردم، باید بدتر از اینا رو انجام می دادم! لویی بدون تغییر کوچی...