-Partly smut 🔞🤲🏻
_______________________________________________کلویی: اگه قراره بگیم، الان وقتشه نه وقتی که دیر بشه و این موقعیت از دستمون بره. هری به همه چی مشکوکه و تو که نمیخوای بفهمه، میخوای؟
سرش رو تکون داد و به لبه میز اتاقش تکیه داد و وقتی تایید رو گرفت به هری زنگ زد.شایلی رو به هری و لویی گفت: من اصلا نه وقتشو دارم نه حوصلش رو که بخوام همه چیز رو دوباره واسه خودم یادآوری کنم. فقط میتونم بگم که خودکشی کرده. اینکه چطوری خودمم دقیق نمیدونم.
لویی آروم زانوی هری رو فشار داد انگار که بخواد بهش دلگرمی بده و به شایلی گفت: واقعا متاسفم ولی میشه بگی چطوری خودکشی کرده؟ این واقعا واسه ما اهمیت داره.
شایلی کمی ناخن هاش رو جویید و گفت: از بالکن؛ از لبه بالکن خودشو انداخته پایین.
هری: این اواخر اتفاق خاصی به جز لینکن تو زندگیش نیفتاده بود؟
شایلی: ببینم واقعا فکر کردین اینجا اتاق بازجویی یا همچین چیزیه؟ ولی خب نه بههرحال، باید بگم اتفاقی نیفتاده بود. البته ما کلا با هم ارتباط زیادی نداشتیم که جزئیات زندگی همو کامل بدونیم.
لویی از رو مبل پا شد و گفت: ممنون از کمکت.گوشی هری زنگ خورد.
"اتفاقی افتاده؟"
"باشه الان میام."
قطع کرد و لویی سوالی نگاهش کرد. شونه هاش رو انداخت بالا و گفت: کلویی گفت بریم کافه.با هری رسیدن به کافه و مستقیم رفتن تو اتاق مدیریت.
کلویی در اتاق رو باز کرد و دعوتشون کرد که رو صندلی بنشینن.
کلویی: موضوعی نیست که بتونم مستقیما برم سر اصل مطلب پس لازمه قبلش بهت بگم که آرامشت رو حفظ کنی، باشه؟
هری سرشو به معنی تایید تکون داد.کلویی مضطرب بود و دائما پوست کنار ناخنشو میکند.
کلویی: کسی که باعث تصادف مامانت شده... وای چطور بگم خدایا.
به اندازه کافی اضطراب داشت پس نیازی نبود که سعی کنه قیافش رو نگران نشون بده.
هری مغزش آشفته بود. کسی مامانش رو از قصد کشته بود؟ و حالا کلویی داشت راجب مامان هری حرف میزد؟ اصلا از کجا خبر داشت؟
سوالات تو ذهنش رو کنار زد و گفت: اون عوضی کیه؟کلویی: شان.
هری بلند خندید و گفت: شوخی خوبی بود! ببینم فیلم زیاد میبینی مگه نه؟ اوه یا شایدم یه مامور مخفی هستی و اون روز دیدی کی به مامانم زده؟
کلویی: این چیزی نیست که از خودم درآورده باشم، لینکن گفته.
خنده هیستریک هری از رو لباش محو شد و گفت: شان چرا باید همچین کاری کنه؟ اون بهترین دوست من بود.
لویی: هری، این آخرای دوستیتون مگه نگفتی یهو سرد شد و عوض شد؟هری تند برگشت سمت لویی: این دلیلی واسه کشتن مامانم میشه؟ یه لحظه فکر کن ببین چی میگی.
هری رو کرد به کلویی: و اونوقت از کجا اینو میدونی؟ تو که حتی شانو نمیشناختی؟
کلویی: خب... من درمورد رابطه لینکن با شان ازش پرسیدم و اون واسم ماجرا رو گفت.
هری: اون یه دیوونست. چرا باید حرفشو باور کنم؟
کلویی: بستگی به خودت داره که باور کنی یا نه. فقط خواستم بهت خبر بدم که بدونی.
هری: اوه واقعا ممنون، خیلی لطف کردی که گند زدی به کل تصوراتم از دوست صمیمیِ مُرده ام.
لویی آروم کنار گوش هری گفت: شاید واسه همین هم خودکشی کرده؟ عذاب وجدان یا همچین چیزی مثلا؟
YOU ARE READING
For Your Eyes Only [L.S] by Rain (Completed)
Fanfiction✅completed✅ هری: شهرت چشمت رو کور کرده، دیگه حتی منی که تو اون روزای گوه زندگیت پیشت مونده بودم هم نمیبینی. کاش هیچ وقت اون کتاب لعنتیت چاپ نمی شد. میدونی چیه؟ اصلا خوب کردم که اینکار رو کردم، باید بدتر از اینا رو انجام می دادم! لویی بدون تغییر کوچی...