سلام.
لویی مو بلند.
خدافظ.
کاور این پارتم لویی گذاشتم فقط چون خیلی لویی میخوام 🚶🏻♀️✨
😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
_____________________________________________موقعیت های از دست رفته زندگی با گریه و افسوس خوردن بر نمیگردن که هیچ، بلکه بهتون یاد آوری میکنن که چقدر ضعیفید که واسه کوتاهی های خودتون واسه اون چیز یا کسِ از دست رفته اشک میریزید؛ و الان هری این حال رو داشت. از خودش بدش میومد که همیشه وقتی کار از کار گذشته بود یاد دور و بریاش میافتاد و متوجه نبودشون میشد.
این دومین بار بود که تو یک روز کنار قبر دو تا از عزیز تریناش مینشست و نبودشون رو تماشا میکرد. حسرتی که تو وجودش داشت خرخرهشو میجویید تمومی نداشت و هرلحظه بیشتر هم میشد.
بعد یک ساعت که هری فقط به قبر خیره شده بود از جاش پا شد و سمت لویی گفت: بریم.
دست هری رو گرفت و به سمت خونه رفتن.
هری بی هیچ توضیحی فقط رفت بالا تو اتاق و لویی موند پایین تا اوضاع رو واسه بچها توضیح بده گرچه خودشم حوصله نداشت.لیام: هیچ وقت نفهمیدم شان چه کار میکرد. وای باورم نمیشه خدایا.
نایل: باورت بشه، مگه ندیدی چقدر این اواخر تغییر کرده بود؟ البته اره کوتاهی ما و هری هم بود که نرفتیم دنبال دلیلش.
زین: بیخیال بچه ها، فقط اصلا دیگه بحثشو پیش هری باز نکنیم، خودش به اندازه کافی از خودش متنفر هست.لویی رفت بالا و وقتی صدای آب رو از حموم شنید کمی خیالش راحت شد؛ پس رفت سمت برگه هاش چون فعلا هری نبود که بخواد باهاش حرفی بزنه.
در خودکارشو باز کرد و مشغول نوشتن شد."نمیدونم از چی بنویسم؛ انقدر همه چیز سریع اتفاق افتاد که احساس می کنم همین چند دقیقه پیش داشتم درمورد خجالت کشیدن از بیان احساسم به زمرد می نوشتم، ولی الان گفتنی ها گفته شده و متوجه شدم اون حس عجیب غریب و گنگ، دو طرفست؛ به زبون آوردمش و پشیمون نیستم از بیان احساسم. یه بار سنگین از روی دوش خستم برداشته شد.
کنار تو همه چیز زیبا تر از همیشست حتی اگر بدترین شرایط هم وجود داشته باشه. من شکی ندارم که زمرد من اونقدر قوی هست که خودش رو درمقابل رسم و رسوم چرت دنیا نمی بازه. اون میشکنه، قلبش ترک برمیداره اما بیشک دم نمیزنه، چون قویه و من بهش اطمینان خاطر دارم.
تو خودت به من گفتی که فراموش کنم و رد شم؛ اما فکر کنم در حال حاضر خودت به شنیدن این جمله از زبون خودت بیشتر از من نیاز داشته باشی.
گاهی هممون یادمون میره به حرف های خودمون عمل کنیم، چون اون ها فقط چند تا کلمه هستن تا وقتی که تو زندگی واقعی به واقعیت ها تبدیل بشن. مثلا این که شما بگید امروز یک روز زیباست باعث نمیشه که اون روز خود به خود زیبا بشه، شما باید واسه زیبا شدنش تلاش کنید و با زیبا کردنش، حرفتون رو ثابت کنید تا بقیه هم بتونن اون حرفتون رو باور کنن؛ این قانون اثرِ جملاته. اسمش رو همین الان خودم اختراع کردم!
زیادی فلسفی شد. بگذریم.
اون بیشتر از همه باعث میشه حس کنم خوشحال ترین انسان روی زمین هستم وقتی که از این نوشته های چرت و پرتم قشنگ ترین تعریف ها رو میکنه و اون ها رو فوقالعاده و بینقص صدا میکنه.
اما زمرد، یادت باشه که هرچقدر هم درهم شکسته بودی، هرچقدر هم حالت از دنیا و همه آدماش به هم میخورد، هرچقدر حس کردی تنها ترین انسان روی زمینی و هرچقدر حس کردی مقصر همه چیز تو هستی این رو به خاطر داشته باش که یک نفر اینجا داره با اینچ به اینچ وجود تو زندگی می کنه.
و من سختی های زیادی کشیدم تا به این آرامشِ نهفتهِ وجود تو برسم. هنوز هم دلم آشوبه چون نگران تو ام. نگران اینم که گذشتهی من روی آینده ی تو تاثیری بزاره که هیچ جوره نتونم متوقفش کنم و این من رو میترسونه. اما من میخوام با تو دیوونگی کنم، هرچند اگه این دیوونگی ناپایدار و گذرا باشه."
YOU ARE READING
For Your Eyes Only [L.S] by Rain (Completed)
Fanfiction✅completed✅ هری: شهرت چشمت رو کور کرده، دیگه حتی منی که تو اون روزای گوه زندگیت پیشت مونده بودم هم نمیبینی. کاش هیچ وقت اون کتاب لعنتیت چاپ نمی شد. میدونی چیه؟ اصلا خوب کردم که اینکار رو کردم، باید بدتر از اینا رو انجام می دادم! لویی بدون تغییر کوچی...