چشماش رو باز کرد و دست لویی رو دید که دور خودش پیچیده شده بود. دیروز از بهترین روزایی بود که باهم گذرونده بودن. آروم از بغلش بیرون اومد و لباس هاش رو پوشید. لویی خیلی زیبا شده بود و آروم تر از وقت دیگه ای خوابیده بود. موهاش تو صورتش ریخته شده بود و لبخندی رو لبش بود.
هری از رو میزش دوربینش رو برداشت و ازش عکسی گرفت که یه صدایی داد و باعث بیدار شدن لویی شد.لویی چشماش رو با پشت دستش مالید و گفت: داری اول صبحی از من نود میدزدی؟
هری خندید و گفت: دوربین خودته.
عکسش رو بهش نشون داد. از نظر هری، اون درحال حاضر یه الهه زیبایی کامل بود.
اونا باهم صبحونه درست کردن و بعد لویی تصمیم گرفت عکسی از خودش و هری رو پست کنه. همون عکسی که تو لیدل ونیز گرفته بودن و کنار هم میخندیدن رو پست کرد و کپشن نوشت:
"For yor eyes only"[پست لویی]
یه جورایی به همه گفت که کتابش فقط و فقط مختص به هریه و هری خیلی خوشحال بود. باهم کامنتای مردم رو میخوندن و لبخند میزدن و البته از بعضی هاشون هم ناراحت میشدن.
هری هنوز هم درحال خوندن کامنتا بود که گوشیش زنگ خورد و شماره عجیبی روش ظاهر شد که مثل شماره خونه یا موبایل نبود. به هرحال، جواب داد."بله خودم هستم."
"واقعا؟ من حتما خودم رو تو اولین زمان ممکن به اونجا میرسونم."
لویی سوالی نگاهش کرد.
هری: پلیس بود. گفتن یه ویدیو از دوربین مدار بسته پیدا شده که توش کسی که به مامانم میزنه مشخصه. ویدیو رو یکی از مغازه دار های اون اطراف داده و با پول دهنش رو تا این مدت بسته نگه داشته بودن. وای گاد باورم نمیشه.
لویی: چی؟ هری یعنی الان اونی که اون کارو کرده پیدا شده، پس چرا انقدر آروم نشس...
وقتی دوباره گوشیش زنگ خورد، حرف لویی نصف موند.
لویی: کیه؟
هری: لی... لینکنه.بزاق دهنش رو به سختی قورت داد و گفت: چرا بهم زنگ زده؟
لویی: میخوای من باهاش حرف بزنم؟
هری: نه اگه با تو کار داشت که به خودت زنگ میزد.
با شک به اسم لینکن رو گوشیش خیره شد و بالاخره جوابش رو داد.
هری: سلام.
لینکن: اوه هی هری، انگار امروز رو مود خوبی هستی و استثناً نمیخوای پاچه بگیری.
هری: باز چی میخوای؟
لینکن: اوکی یکم یواش تر پسر جون، به اونم میرسیم. انگار عادت به احوالپرسی نداری، نه؟
هری: با تو؟ نه، فکر نکنم.
YOU ARE READING
For Your Eyes Only [L.S] by Rain (Completed)
Fanfiction✅completed✅ هری: شهرت چشمت رو کور کرده، دیگه حتی منی که تو اون روزای گوه زندگیت پیشت مونده بودم هم نمیبینی. کاش هیچ وقت اون کتاب لعنتیت چاپ نمی شد. میدونی چیه؟ اصلا خوب کردم که اینکار رو کردم، باید بدتر از اینا رو انجام می دادم! لویی بدون تغییر کوچی...