صبح با صدای زنگ موبایل هری هر دوشون بیدار شدن، هری ببخشید ای گفت و رفت بیرون تا جواب بده.
هری: سلام جما صبحت بخیر.
جما: سلام خوبی هری؟ نگرانت شدم چند روز نبودی گفتم حتما رفتی خونه دوستات یادت رفته خبر بدی.
هری: ای وای ببخشید، انقد درگیر بودیم کلا یادت رفت بهت بگم، تو خوبی؟
جما: آره، راستش هم زنگ زدم ببینم کجایی هم اینکه بهت خبر بدم من دارم تا آخر هفته میرم ویلا با دوستام اگه خواستی بیای خونه کلیدتم بیار حتما که نمونی پشت در.
هری: باشه ممنون که خبر دادی، مراقب باشین.
جما: توام همینطور، خوشبگذره.بعد قطع کردن رفت پایین و دید لویی و نایل هر دو مشغول آماده کردن صبحونه شدن.
نایل: برو اون دوتا خرس قطبی رو صداشون کن.
هری: صبح تو هم بخیر.
نایل خندید و گفت: زهرمار، صبحت بخیر حالا برو صداشون کن تا با همین ماهیتابه خودم نرفتم صداشون کنم.
هری دستاشو به نشونه تسلیم برد بالا و رفت سمت اتاق زین و لیام و با ریتم شروع کرد ضربه زدن به در.
لیام: کدوم احمقی پشت اون دره که کله صبح کنسرت واسمون گذاشته؟
زین: اونم وی آی پی.
هری درو باز کرد و اومد تو و گفت: از خداتونم باشه من بیام بیدارتون کنم. پاشین نایل داره صبحونه آماده میکنه الان یخ میکنه.
زین: نایل؟ عجیبه که به جای صبحونه اون واسمون کنسرت نذاشت.
هری: بعد صدسال اون داره آشپزی میکنه حالا، البته بزار ببینیم میشه خوردش یا نه.
گفت و رفت پایین پیش بقیه و زین و لیامم اومدن.
زین رفت پیش نایل و درحالی که به پنکیک ها ناخنک میزد گفت: این پنکیک خوردن داره.
لویی: البته دو برابر این قرار بود باشه ولی نصفش پیش پای شما ریخت کف زمین.
لیام: و این شاهکار کی بود؟
نایل: لویی.
لویی که چشاش گرد شده بود گفت: من؟ حیف که شاهدی ندارم ولی باور کنین نایل بود.
زین: اصلا همون اول که گفت لویی معلوم بود کار خودشه.
نایل: کم غر بزنین، برید خداروشکر کنید که همین رو گذاشتم واستون بمونه.
هری درحالی که کم کم میزو میچید گفت: نه انصافا قبول کنین که دستپخت نایل خوبه، به من که ثابت شدست حالا هرچند صدسالی یه بار این نعمت نصیبمون میشه.
زین: تسلیم.
بعد خوردن صبحانه نایل گفت: خب گایز، از اونجایی که تا شب اصلا دلم نمیخواد بیکار باشین، چطوره بریم خرید؟ هم واسه خونه هم چیزای دیگه؟موافقت همشون حرف نایل رو تایید کرد.
بعد یکی دو ساعت آماده شدن که برن واسه خرید.
خریدای کمی رو تونستن تا قبل تایم ناهار انجام بدن و هنوز کلی مونده بود پس رفتن پنج تا ساندویچ گرفتن که سریع به عنوان ناهار بخورن و برن.زین: من تا الانشم خسته شدم بخدا نایی واسه شب ندارم.
هری: هنوز هیچ خریدی نکردیم درواقع، ولی میتونیم بزاریمش واسه یه روز دیگه.
نایل: نه دیگه حوصلمون نمیاد، امروز تمومش کنیم.
لیام: بنظرم زودتر تمومش کنیم یکم قبل شب برسیم استراحت کنیم.
لویی سری تکون داد و گفت: چقد همتون تنبلین، یه خرید خونست دیگه انقد غر نداره.
YOU ARE READING
For Your Eyes Only [L.S] by Rain (Completed)
Fanfiction✅completed✅ هری: شهرت چشمت رو کور کرده، دیگه حتی منی که تو اون روزای گوه زندگیت پیشت مونده بودم هم نمیبینی. کاش هیچ وقت اون کتاب لعنتیت چاپ نمی شد. میدونی چیه؟ اصلا خوب کردم که اینکار رو کردم، باید بدتر از اینا رو انجام می دادم! لویی بدون تغییر کوچی...