این پارت یه آهنگ هم داره که میتونین همزمان باهاش گوش بدین، All I Want از Kodaline.
_____________________________________________
لینکن صداشو بالا برد: دهنتو ببند ویلیام. من کور نیستم. احمق و روانی و هر کوفت دیگه ای که تو و بقیه میگین هم نیستم، لعنتی من خودم با جفت چشمای خودم دیدمت داشتی با اون آشغال لاس میزدی. انقد به من دروغ نگو انقد منو خر فرض نکن.لویی دستاش رو گذاشت رو دستای لینکن که از شدت عصبانیت می لرزید و تو هوا سمت لویی گرفته بودشون، دروغ بود اگه میگفت از اون لینکن در حد مرگ نترسیده بود، درحالی که صداش از ترس می لرزید آروم گفت: عزیزِ من، باور کن... باور کن که اون فقط یه مشتری بود درست مثل من، چون اون هم توی اون مغازه بود دلیل نمیشه با من درحال لاس زدن بوده باشه، خب؟ فقط یه مشتری ساده بود که از من یه آدرس پرسید همین.
لینکن دستاش رو از دستای لویی کشید بیرون، تو حال خودش نبود، اون نمیخواست به لویی آسیبی بزنه اما داشت می زد و متوجه نبود که با هر کلمه ای که به زبون میاره چقدر دل لویی رو می شکنه، البته اگه جای سالمی تو قلبش باقی مونده بود.
دستاش رو مشت کرد و آورد سمت صورت لویی ولی دقیقا قبل اینکه به صورتش برخورد کنه کنار صورتش نگه داشت و یهو آروم شد، اونقدر آروم که اگه کسی نمیشناختش نمیتونست باور کنه این فقط یه آدمه، نه دو آدم. زمزمه کرد: باشه ویلیام. من... من دیوونم. من تو رو زیادی دوسِت دارم دست خودم نیست چرا نمیفهمی؟ چرا نمیفهمی که بیشتر از هر آدمی واسم مهمی؟ من میخوام تو فقط مال من باشی، نمیخوام کس دیگه ای حتی تو رو ببینه، تمامِ تو مال منه نه هیچکس دیگه. نمیفهمی چقدر رو مخه که یه نفر حتی باهات حرف بزنه، حالا درمورد هر مضخرفی که میخواد باشه.لویی میلرزید، همیشه از این لینکن می ترسید و همیشه وحشت این رو داشت که یه روز بکشتش. اون لینکنو نمی شناخت، وقتی عصبی می شد و اون حالِ بد بهش هجوم می آورد کلا انگار یه آدم دیگه می شد، یکی که می تونست درجا لویی رو با دستای خودش خفه کنه و بعد همون جا دفنش کنه.
درحالی که صداش و کل وجودش می لرزید آروم زمزمه کرد: باشه لینکن. بیبی، منو نگاه کن. ببین همه چیز خوبه خب؟ فقط آروم باش. من دوستت دارم، بیشتر از هرچیز و هرکس دیگه ای و قرار نیست کسی جای تو بیاد، هیچ وقت قرار نیست همچین اتفاقی بیفته.لایه نازکی از اشک چشم های لینکن رو گرفت، انگار اصلا اون آدم دو دقیقه پیش که می خواست کل صورت لویی رو با مشت بیاره پایین نبود. مثل یه آدم بی پناه شده بود و فقط دلش میخواست به دست و پای لویی بیفته و ازش عذر خواهی کنه واسه تمام عذابایی که بهش داده و داره میده. اون تقصیری نداشت، خودش هم از رفتاراش عذاب میکشید، خودش هم وقتی اون جوری لویی رو اذیت میکرد از درون میشکست.
لینکن: منو ببخش ویلیام که انقدر اذیتت میکنم، من خیلی عوضیم، خیلی. خودم میدونم.
و بعد شروع کرد به بی صدا اشک ریختن بخاطر تمام کار هایی که میکرد و دست خودش نبود.
YOU ARE READING
For Your Eyes Only [L.S] by Rain (Completed)
Fanfiction✅completed✅ هری: شهرت چشمت رو کور کرده، دیگه حتی منی که تو اون روزای گوه زندگیت پیشت مونده بودم هم نمیبینی. کاش هیچ وقت اون کتاب لعنتیت چاپ نمی شد. میدونی چیه؟ اصلا خوب کردم که اینکار رو کردم، باید بدتر از اینا رو انجام می دادم! لویی بدون تغییر کوچی...