لویی حتی از تایم استراحتشم واسه کتابش وقت میزاشت. عشق و علاقه ای که به نوشتن داشت حالا بیشتر از قبل شده بود و سعی میکرد از هر زمانی که داره واسش استفاده کنه. زندگیش تو نوشتن خلاصه میشد و حاضر بود صبح تا شب و شب تا صبح بنویسه.
بعد از ناهار درحالی که همه خواب بودن لویی فقط می نوشت و می نوشت و می نوشت. انگار وقتی خودکارو می گرفت دستش دیگه خود به خود کلمه ها پشت هم ردیف میشدن و روی صفحه کاغذ میرقصیدن وخودشون رو به نمایش درمیاوردن. یهو به خودش میومد و میدید بیشتر از چیزی که انتظارشو داشته نوشته.
حالا لویی تو بالکن نشسته بود و به هری نگاه میکرد که غرق خواب بود و به موهای آشفتش که موقع خواب قشنگتر از هروقت دیگه ای بودن، دیشب مثل آدم نخوابیده بود ولی لویی برعکس هری عادت داشت به کم خوابیدن و هیچ وقت نمیتونست بعد از ظهر یا هر وقت دیگه ای به جز شب بخوابه. عادت خوب یا بد، هرجوری که بود گاهی بهش انرژی میداد و گاهی آزار."زمرد، اگه الان میدونستی که چقدر دلم میخواد این سکوت رو فریاد بزنم هیچ وقت در مقابل من سکوت نمیکردی. من کاری از دستم درمقابلت بر نمیاد، فقط میتونم راجبت صفحه ها رو پر کنم اونم نه فقط دو یا سه صفحه، بلکه به اندازه هزاران کتاب. کاش فقط با سکوتت این قفس لعنتی قلبمو بسته نگه نمیداشتی که هرلحظه پرنده هاش منتظر آزادی هستن."
خودکارش رو گذاشت کنار گوشش و رفت داخل و نشست کنار هری. جوری که پتوی دو نفره رو کامل دورش پیچونده بود و یه بالش هم بغل کرده بود قطعا یکی از کیوت ترین حالتایی بود که داشت. آروم کنارش دراز کشید و موهای هری رو نوازش کرد. اگه بیدار میشد چی؟ مهم نبود. مگه چقد احتمال داشت که بیدار شه؟ لویی فقط میخواست برای چند دقیقه لمس موهای نرم هریو حس کنه و ازش لذت ببره.
حتی نفهمیده بود چجوری یک ساعت از اون موقع گذشته بود و هنوز داشت موهاش رو نوازش میکرد. هری تکونی خورد و دوباره خوابید. لویی دستشو کشید عقب و حقیقتا از ترس اینکه نکنه هری بیدار شده باشه دیگه دستشو نبرد سمتش. یعنی انقدر از اعتراف بهش می ترسید؟بالاخره همشون بیدار شدن و راهی سینما شدن. با یه عالمه خوراکی که خریدن رو ردیفشون نشستن که به اندازه پنج تا صندلی کنار هم بود.
نایل: هرکی موقع خوراکی کوفت کردن سرو صدا کنه شرط میبندم که همین دسته صندلیو میکنم تو لوزالمعدش.
زین: فعلا خودت آروم بگیر نایل بعد فکر اونم میکنیم انقد سرو صدا نکن، شروع شد.
نایل چشم غره ای رفت و ادای زینو گرفت درنهایت آروم رو صندلیش نشست.با شروع شدن فیلم لویی با تردید سرشو گذاشت رو شونه هری که کنارش نشسته بود. این قاب زیادی واسش زیبا و خارق العاده بود. هری دستشو کرد تو پاکت پاپ کورنی که دست لویی بود و یه مشت ازش رو درجا چپوند تو دهنش.
لویی اروم گفت: الان خفه میشی هری. بیا همش مال تو فقط خودتو نکش.
هری درحالی که سعی میکرد هم با دهن پر و هم آروم حرف بزنه گفت: نه بابا قضیه این نیس، مشت مشت حال میده؛ چی فکر کردی؟
لویی پوکر نگاش کرد و گفت: منطقی بود.
تا آخر فیلم لویی سرش رو شونه هری بود حتی با اینکه دیگه گردن درد گرفته بود ولی حاضر نبود سرشو از رو شونه هری برداره. این بهترین موقعیتی بود که تا الان تجربش کرده بود و نمیخواست از دستش بده.
YOU ARE READING
For Your Eyes Only [L.S] by Rain (Completed)
Fanfiction✅completed✅ هری: شهرت چشمت رو کور کرده، دیگه حتی منی که تو اون روزای گوه زندگیت پیشت مونده بودم هم نمیبینی. کاش هیچ وقت اون کتاب لعنتیت چاپ نمی شد. میدونی چیه؟ اصلا خوب کردم که اینکار رو کردم، باید بدتر از اینا رو انجام می دادم! لویی بدون تغییر کوچی...