آخرین پارت آروم.
Say goodbye to peace 👀
نمیدونین چه کیفی میده وقتی حرصتون میدم
با این پارت حتما fly me to the moon از frank sinatra رو گوش بدین 👌🏻😌💜
_______________________________________________نزدیک غروب بود که لویی از کافه زد بیرون. یه نخ سیگار از پاکتی که تو جیبش بود بیرون کشید و با فندک روشنش کرد. دودش رو چندین ثانیه نگه داشت و بعد کمکم خارجش کرد. سرفه ای کرد و به اون طرف خیابون رفت و به کافه زل زد، جایی که با هری آشنا شده بود، جایی که براش پر از خاطره های خوب و بد بود و حس میکرد بهش تعلق داره، اما دیگه نه. دیگه اونجا جایی برای لویی نبود. مسیرش با اون کافه دیگه جدا شده بود. آهی کشید و پیاده به سمت خونهاش راه افتاد.
کلویی: هری عقلت رو از دست دادی، آره؟ چرا اینجوری باهاش حرف زدی؟ تو گذشته لویی رو میدونی، این هم میدونی که چقدر قلبش شکستهست و داره تمام عشقش رو بهت میده. خوب میدونی که چقدر دوستت داره که بعد اینکه با من دیدتت باز هم اومده تا باهات حرف بزنه. چرا نمیتونی چشمات رو باز کنی و عشقش رو ببینی؟
هری: تو چرا نمیتونی ببینی که منم شکستم؟ نمیتونی بفهمی که نزدیک سه ماهه مثل آدم کنارش نبودم؟ کلویی اون شهرتش، پولش، زندگی جدیدش رو به من ترجیح داده، چرا درک نمیکنی؟ چرا یه بار هم خودتو جای من نمیزاری؟
کلویی: این کتابی که داری میگی نمیخوایش درمورد توعه. کل اون رو بخاطر تو نوشته.
هری: دیگه واسم اهمیتی نداره که درمورد چه خریه. من فقط خودشو میخوام. قبلا هم درمورد این بحث کردیم، واقعا تکراریه.کلویی: چرا تو خودتو جای اون نمیزاری؟ نمیخوای حتی ازش یه عذرخواهی کوچیک بکنی؟
هری: واسه چی باید عذرخواهی کنم؟ اوه، لو! عزیزم، ببخشید که سه ماه گذاشتی رفتی. آره؟ اینو بگم؟
کلویی: نه هری، نه. واسه کاری که تو مقصرشی باید عذرخواهی کنی. واسه اینکه ما همو بوسیدیم باید ازش عذرخواهی کنی. مطمعن باش اونم ازت بخاطر نبودش عذرخواهی میکنه و مثل قبل میشین.هری: و معذرت خواهی اینا رو میشوره و میبره؟ نچ.
کلویی: من به اینش کار ندارم، فقط میدونم تو به لویی یه عذرخواهی درست و حسابی بدهکاری، همونجوری که اون به تو بدهکاره. یه بار این غرورتو بزار کنار و تو پیشقدم شو.
هری: خیلیخب. حالا میتونم برم؟
کلویی: نه.
هری پوف ای کشید و منتظر نگاهش کرد.کلویی: میدونم این یه سوال شخصیه، اگر خواستی جوابش رو بده. تو گرایشت چیه؟
هری: بایسکشوال.
کلویی: آها.
هری: نترس، من فقط لویی رو دوست دارم.
کلویی لبخندی زد و گفت: همینو میخواستم ازت بشنوم! هری خواهشا برو و باهاش حرف بزن، باور کن حرف زدن همه چیز رو حل میکنه.
هری: باشه میرم. حالا آزادم؟کلویی سرش رو تکون داد و تا جلوی در همراهیش کرد.
هری از پله ها بالا و به سمت اتاقکش رفت. در رو باز کرد و ریسه ها رو روشن کرد. کتاب لویی رو محکم تو دستش گرفته بود. درواقع خودش هم نمیدونست چشه. هم لویی رو بیشتر از قبل دوستش داشت و هم ازش خیلی دلخور بود، نمیتونست غرورش رو کنار بزاره ولی دلش برای آغوشش لهله میزد. همونطور که کلویی گفته بود، خودش رو جای لویی گذاشت؛ لویی خیلی آسیب دیده و به اندازه کافی قلبش شکسته هست، لویی فقط تو زندگیش هری رو داره، تنها آدمی که عشقش و رفیقش و همه کسشه هریه.
YOU ARE READING
For Your Eyes Only [L.S] by Rain (Completed)
Fanfiction✅completed✅ هری: شهرت چشمت رو کور کرده، دیگه حتی منی که تو اون روزای گوه زندگیت پیشت مونده بودم هم نمیبینی. کاش هیچ وقت اون کتاب لعنتیت چاپ نمی شد. میدونی چیه؟ اصلا خوب کردم که اینکار رو کردم، باید بدتر از اینا رو انجام می دادم! لویی بدون تغییر کوچی...