-24-

155 35 6
                                    

Well, well, well💀
با این پارت میتونین اهنگ two ghosts هری رو گوش بدین💆🏻‍♀️
داریم به پارتای مورد علاقم نزدیک میشیم یوهاهاها 👀
از اول فن فیک، منتظر این پارت و پارت بعد بودم که زودتر پابلیشش کنم و این حرفا.
_______________________________________________

لاک های سرمه‌ایش خشک شده بود. رفت سمت لویی و گفت: من آمادم، بریم.
لویی و هری به عنوان یه قرار خداحافظی از خونه بیرون رفتن.
با هری به لیدل ونیز رفتن. دست هم رو گرفتن و واسه یه پیاده روی طولانی آماده شدن. هری با خودش فکر کرد کاش با محکم نگه داشتن دست لویی، می‌تونست رابطشون رو هم همین‌قدر محکم حفظ کنه.

افکارش رو کنار زد و لویی رو صدا کرد.
لویی دست خودش و هری رو که قفل هم بود رو برد تو جیب لباسش و گفت: بله؟
هری: اگه منو تنها بزاری چی.
این یه سوال نبود.
لویی: من قرار نیست برم و برنگردم. هری تو کسی بودی که بهم یادآوری کرد هنوز زندگیم جریان داره. تو بودی که دستمو گرفتی و کمکم کردی سرپا بشم تو شرایط افتضاحی که داشتم. من تو رو هیچ وقت تنها نمیزارم و هیچ وقت دست از دوست داشتنت نمی‌کشم حتی اگه ازت دور باشم، اینو مطمعن باش.

هری: اما من دلم برات تنگ میشه، نویسنده. تو تازه برگشتی و فکر کردم قراره کلی اینجا بمونی.
لویی بیشتر به هری نزدیک شد و درحالی که به پل نزدیک می‌شدن گفت: منم دلم واست تنگ میشه احمق. ولی بدون هرقدر هم که ازت دور بشم تو جات همیشه اینجاست، همینقدر نزدیک به من.

دست آزادش رو زد رو قلبش و هری دلش می‌خواست همون لحظه تو بغلش فشارش بده.
هری سعی کرد بحث رو عوض کنه: این یه قراره.
لویی لبخندی زد و گفت: تو منو به قرار دعوت کردی، یه قرار واقعی.
هری: من با یه نویسنده سر قرارم. تازه با یه نویسنده کارای دیگه هم کردم که...
لویی حرفش رو قطع کرد: هردومون میدونیمش هری! من پیش تو نویسنده نیستم. من پیش تو فقط لویی ام.
به پل رسیدن.

هری: من دیگه نمیتونم دوماه ازت دور بمونم. به اندازه فاکم اهمیت نمیدم که چی درجریانه، باید زود برگردی.
لویی لبه پل ایستاد و آرنجاش رو روش گذاشت. هری هم کنارش ایستاد و لویی سرش رو گذاشت رو شونه‌ش.
لویی: آغوشت گرمه هرولد. دلم واسش تنگ میشه.
هری لبخندی زد و یه دستش رو دور گردن لویی انداخت.
هری: بیا عکس بگیریم. ما هیچ عکسی باهم نداریم.
لویی باشه ای گفت و محکمتر هری رو بغل کرد.
هری گوشیش رو درآورد و از خودشون یه سلفی گرفت.

هری: می‌خوام ببوسمت.
لویی پیش‌دستی کرد و هری رو کشید پایین و محکم لباش رو بوسید و همون موقع هری عکس گرفت. گوشیش رو آورد پایین و لب هاش رو بوسید. این بوسه خداحافظی بود؟ لب هاشون به آرومی روی هم می‌لغزیدن.
درنهایت، هری لویی رو رسوند خونش و خودش هم توی جمع کردن وسایلش کمکش کرد. دوتا چمدونش رو برداشتن و دیگه انگار واقعا وقت رفتن بود.
لویی رو رسوند فرودگاه و برای بدرقه‌ش رفت. پروازی یک ساعته تا منچستر داشت و ازش قول گرفت به محض رسیدن بهش زنگ بزنه.

For Your Eyes Only [L.S] by Rain (Completed)Where stories live. Discover now