5

2K 287 20
                                    


صبح اون روز هم الفا و هم امگا با کالبد گرگینه ایشون،  در زیر درخت از خواب بیدار شدند.
دیشب به قدری غرق حس خوبشون بودند. که همونجا با در آغوش هم به خواب رفتند.
تهیونگ و جیمین حالا هر دو به حالت انسانی دراومده بودند. بدنشون نرم تر شده بود و این فقط بخاطر اثرات طولانی بودنِ بدنشون تو کالبد گرگینشون بود.
تهیونگ: زمان زیادی میگذره که ساعت ها با گرگ اصلیم نبودم بدنم حس بهتری داره تو چطور امگا؟
جیمین به الفای قدرت مندش خیره شد. و با لبخند تایید کرد.
جیمین: من میرم صبحانه رو حاضر کنم توهم برو دوش بگیر.
بعد بوسیدن گونه الفاش از جاش بلند شد و با بالاتنه ای لخت سمت در شیشه ای عمارتشون رفت.
تهیونگ همچنان با حالتی نشسته به بدن امگاش نگاه میکرد که توی نور افتاب مثل الماس میدرخشید، لبخندی زد و دستی به صورتش کشید. با حس کردن موهای دراومده صورتش اهی کشید واز جاش بلند شد تا به حموم بره و اصلاح کنه.
.
.
.
از حموم خارج شد و به صورتش دست کشید.
تهیونگ:حالا بهتر شد.
بدون در اوردن حوله اش لباس زیرشو پوشید و بعد خشک کردن موهاش سمت اشپز خونه رفت.
با دیدن همسرش توی اشپزخونه که بدن بلوریشو پوشونده بود. لبخند مستطیلی بزرگی، لباشو نقاشی کرد.
جلو رفت و بعد بوسیدن گونه جیمین روی یکی از صندلی ها نشست.و موبایلشو از روی میز برداشت.
جیمین با حس کردن بوسه روی گونش پر از حس خوب شد برگشت و به تهیونگ نگاهی کرد که با حوله و اون شونه های پهنش روی صندلی نشسته. اب دهنشو قورت داد و دوباره مشغول شد.
با حاضر کردن قهوه و چای رو به روی همسرش نشست که الفا پرسید.
تهیونگ: امگا میخوام به خانم چویی راجب کار توی عمارت اطلاع بدم خدمت کار خونست چه مواقعی برای تمیز کاری خونه بیاد؟
جیمین با قرار دادن بشقابی جلوی تهیونگ گفت.
جیمین: در هفته یک روز خوبه که اول هفته باشه.
تهیونگ: یک روز؟کم نیس؟
جیمین: نه از پس بقیش خودم برمیام مگر اینکه مهمون داشته باشیم اونم که میتونیم هماهنگ کنیم.
تهیونگ:باشه عزیزم .
تهیونگ با نوشتن پیامی توی گوشیش موبایلشو کنار گذاشت.و با امگاش مشغول خوردن صبحانه شد.
تهیونگ: راستی عزیزم راجب خدمه، همراه خانم چویی دونفر دیگه هم میان برای تمیز کاری جدا از اون همسر خانم چویی برای خرید میتونن کمک کنن در واقع باغبون حیاط عمارته. خونشون زیاد از عمارتمون فاصله نداره برای همین لزومی نبود توی عمارت بمونن.
تهیونگ همه چیزو به همسرش توضیح داد.
تهیونگ: و اینکه دوتا بادیگارد هم جلوی در عمارت هستن. نامجون و کریس هر دوشون دوستای دوران دانشگاهمن پس قابل اعتمادن.
جیمین با شنیدن دوست از زبون الفاش، میخواست راجب موضوعی که کنجکاو بود بپرسه پس با قیافه ای سوالی و کنجکاو که قابلیت کشتار الفا رو داشت گفت.
جیمین : اممم الفا موضوع دوستت پارک چانیول و همون پسری که گل رو گرفت چیه؟ گفتی اسمش اممم...
تهیونگ: بکهیون.
الفا با گفتن اسم پسر، حرف امگاش رو کامل کرد. لبخندی زد و ادامه داد.
تهیونگ: اممم بکهیون توی دوره دانشگاه دوستمون بود با اینکه از من و چان دو کلاس پایین تر بود ولی باهم دوست بودیم اون پسر از دوره دانشگاه روی چان کراش داره و میخواد الفاش بشه ولی چان قبول نمیکنه.
جیمین: اها اما قصد فضولی ندارم فقط کنجکاوم چرا قبولش نمیکنه.
تهیونگ: نمیدونم هرموقع از چانیول میپرسم چرا اون فقط میگه که نمیخوام. البته زندگیه خودشه، ولی به نظر من بک امگای خوبیه هم باهوشه هم زیبا و چانیول داره فرصتشو از دست میده.
جیمین بخاطر وابستگیش به الفاش که تازگیا بیشتر هم شده بود بخاطر تعریف الفا از امگایی دیگه حس حسادت وجودشو پر کرد.شاید یکی از خصوصیات بد گرگینه ها همین حس حسادتشون به جفتشون بود.
جیمین : اهوم نتونستم صورت بکهیون رو اون شب خوب ببینم ولی اینطور که تو میگی حتما زیباست.
و با صورتی بی حس از روی صندلیش بلند شد تا میز رو جمع کنه.
تهیونگ با دیدن حرکات جیمین که تازگی داشت با تعجب به امگا نگاه کرد. و از خودش میپرسید که چرا بوسه بعد صبحانه دریافت نکرده یا سوالی که ازش میپرسید که صبحونه چطور بود؟
تهیونگ: امگا چیزی شده؟
جیمین بعد جمع کردن میز. مشغول شستن ظرف ها شد.
جیمین: نه چیزی نیست.
الفا با شنیدن لحن امگا حرف چند لحظه پیش امگا توی گوشاش اکو شد"اینطور که تو میگی حتما زیباست"
تهیونگ بلافاصله از روی صندلی بلند شد. از پشت همسرش رو بغل کرد و با دستاش دستای کفی جیمین رو شست.و با گرفتن کمرش به سمت خودش چرخوندش.
تهیونگ: صبرکن ببینمت تو حسودیت شد امگای کوچولو؟
جیمین که نگاهشو تا اون موقع از الفا میدزدید به چشماش خیره شد.
جیمین: از من خوشگل تره؟
با سوال جیمین تهیونگ لبخندی از سر ذوق به امگاش زد و بیشتر بهش نزدیک شد. دستاشو دور کمر باریک همسرش حلقه کرد و بوسه محکمی به لبای همسرش زد.
تهیونگ: نه تو زیبا ترین امگایی هستی که من دیدم هیچ کس برای من به زیبایی تو نیست.
جیمین که با حرف های تهیونگ حس خوبش برگشته بود لبخندی زد و بوسه ای اروم به لب های الفاش زد.
تهیونگ: بیا امروز بریم بیرون هوا خیلی خوبه.
جیمین با پیشنهاد الفا موافقت کرد.
جیمین: باشه بزار اینجارو مرتب کنم.
بعد از نیم ساعت هردو حاضر شده بودند.و از عمارتشون خارج شدن.
تا وقتی به ماشین رسیدن دستاشون توی هم قفل بود و با حس امنیت قدم میزدند.
جیمین: خوب کجا میریم؟
نشستنشون توی ماشین با سوال جیمین همزمان شد. تهیونگ بعد روشن کردن ماشین کمربندشو بست.
تهیونگ: وقتی رفتیم میفهمی.
جیمین با سر تایید کرد که ماشین راه افتاد.ماشین توی سکوت بود تا اینکه موبایل جیمین بعد از یک هفته زنگ خورد با دیدن اسم کسی که بهش زنگ زده خوشحال سریع موبایلشو جواب داد.
جیمین : هوسوک هیونگگگ دلم برات تنگ شده بوووود.
جمله جیمین مصادف شد با محکم شدن دستای تهیونگ دور فرمون و نشستن اخم کم رنگی روی پیشونیش.
جیمین:  هیونگ بخاطر هدیه ممنونم.
هوسوک:.......
جیمین: پس امشب میبینمت.
هوسوک:......
جیمین: باشه سلامتو میرسونم مراقب خودت باش هیونگ.
بعد قطع شدن. تماس جیمین شاد شنگول به تهیونگ نگاه کرد.
جیمین: هوسوک هیونگ س....
با دیدن اخم روی پیشونیه الفا حرفشو نصفه رها کرد. چقدر الفاش با اخم جذاب تر و البته ترسناک میشود.
جیمین: س...سلام رسوند.
تهیونگ: اهوم چی میگفت؟
جیمین: اممم فقط میخواست حالمو بپرسه.
تهیونگ : وقتی پیش الفاتی لزومی نداره کسی حالتو بپرسه اینطور نیست؟
جیمین که با حس کردن رایحه تند نعنا وحشی داشت نفسش میگرفت گفت.
جیمین: در..درسته الفا لطفا عصبانی نباش اون فقط دوستمه.
تهیونگ همچنان عصبانی بود و امگا اصلا از این اوضاع راضی نبود. پس سمت الفاش رفت. بوسه ای به گردن الفاش زد. و نفس گرمشو اونجا پخش کرد با اروم شدن الفا جیمین نفس اسوده ای کشید و تیر خلاصو زد.
جیمین: اروم باش الفا امگا کنارته.
تهیونگ با حرف امگا توی گردنش و اون حس خوب نفس اسوده ای کشید و یک ان عصبانیتش از بین رفت.
خیلی عجیب بود سرعت امگاش توی اروم کردنش فوق العاده بالا بود و این باعث میشود بیشتر به امگاش وابسته بشه.
بعد گذشت چند دقیقه تهیونگ ماشین رو کنار جواهر فروشی بزرگی پارک کرد.
الفا بعد پیاده شدن. سمت دیگه ماشین رفت و درو برای امگاش باز کرد. تقریبا جمعیت زیادی اونجا کیم تهیونگ رو میشناختن و همین باعث میشود نگاه جمع افراد توی بازار روی کیم تهیونگ و امگاش قفل بشه.
بعضی نگاه ها با تحسین وذوق همراه بود و بعضی ها با حسادت و خشم.
جیمین با حس کردن اون نگاه ها احساس معذب بودن کرد. ولی وقتی الفاش دستشو دو کمرش گذاشت و به سمت جواهر فروشی هدایتش کرد تمام هواسشو به الفای خودش داد.
با ورود به جواهر فروشی جیمین تونست برادر الفاش سوکجین رو ببینه. امگا به اون پسر حس خوبی داشت پس با لبخند همراه الفاش به سمتش رفتن.
سوکجین: ببین کی اینجاست برادر کوچولو با امگای زیباش خوش اومدید میبینم کل بازار دارن توی مغازه سرک میکشن.
تهیونگ: بیخیال.
جیمین متعجب به در شیشه مغازه نگاه کرد. و با دیدن مردمی که مخفیانه دیدشون میزدند دوباره معذب شد.
سوکجین: بیاین از اینطرف تو اتاق کار من حرف میزنیم.
و هردو پشت سرجین حرکت کردن وارد اتاق کار جین شدند و روی کاناپه سه نفره مشکی چرمی نشستن.
جین: چی بگم بیارن؟
تهیونگ: قهوه و؛ عزیزم؟
تهیونگ به جیمین نگاه کرد تا جوابشو بشنوه.
جیمین: فقط اب.
تهیونگ با سر تایید کرد به قیافه پوکر برادرش نگاه کرد.
تهیونگ: چیه؟
جین بعد دادن سفارشات با قیافه حق به جانبی روبه برادرش کرد.
سوکجین: خوب نیس جلوی برادر سینگلت انقدر اشوه بیای با همسرت.
امگا با خجالت سرشو پایین انداخت اما تهیونگ جیمین رو به خودش فشرد.
تهیونگ: به من چه تو هنوز سینگلی هیونگ میخواستی انقدر پاچه کراشاتو نگیری؟
سوکجین: زبونت دراز شده بچه،  کی فکرشو میکرد پسر الفا کیم بزرگ بدون پخش شدن خبر قرار گذاشتنش با امگاش خبر ازدواج و قاطی مرغا شدنش پخش بشه.
جیمین به لحن راحت و شوخی که اون دوتا برادر باهم داشتن خندید. و احساس راحتی کرد.
تهیونگ: ما اینیم دیگه.
جین با قیافه ای پوکر به برادرش نگاه میکرد.
سوکجین: ترمز کن باهم بریم؛ سقف اتاق کارمو دوس دارم نمیخوام خراب شه.
با این حرف جین جیمین دیگه نتوست تحمل کنه شروع کرد به خندیدن کَل کَل کردن اون دوتا واقعا خنده دار بود.
تهیونگ با شنیدن صدا خنده های امگاش با عشق بهش نگاه میکرد. همزمان جین هم زد زیر خنده.
سوکجین: خوب خوب توچطوری جیمینی؟
جیمین: خوبم ممنون جین هیونگ.
تهیونگ سمت برادرش برگشتو گفت: راستی حاضر شده.
سوکجین: مگه نگفتی امروز حاضر باشه پس حاضر.
جیمین کنجکاو به مکالمه دو برادر گوش میداد.ولی ترجیح داد سوالی نپرسه.
جین تلفن دفترش رو برداشت با گفتن : سفارش کیم تهیونگ رو بیارید.
مکالمه کوتاهی راه انداخت.
بعد از دو دقیقه یه دختر وارد اتاق شد که توی دستش جعبه کوچیکی قرار داشت.
جین به دختر اشاره کرد تا جعبه رو به تهیونگ بده.
دختر با نگاه خیرش روی الفا سمتش اومد. و جلوی تهیونگ خم شد تا جعبه رو بهش بده.
جیمین تمام مدت به جای جعبه با عصبانیتی اشکار به نگاه خیره دختر روی الفاش نگاه میکرد. با حرکتی ساده خودشو به الفاش نزدیک کرد و دست چپش رو که حلقه ازدواجش رو نشون میداد روی پای الفا گذاشت. و با نگاهی که درشعن یک امگا اصیل بود به دختر نگاه کرد.
دختر با فهمیدن اینکه جیمین امگای اون الفای جذابه و الان عصباینه سریع جعبه رو روی میز گذاشت. و از اتاق خارج شد. و تا زمان خروج نگاه عصبی جیمین دنبالش میکرد.
تهیونگ تمام مدت از عصبانیت و حسادت امگاش با خبر بود و با لذت داشت به کارای امگاش نگاه میکرد.
از طرفی جین با نگاهی پر از تحسین به همسر برادرش نگاه میکرد.
سوکجین: اروم باش جیمینی وگرنه میترسم همین الان تهیونگو همین جا مارک کنی.
جیمین با این حرف جین تازه متوجه اطراف شد و سریع اخماشو باز کرد. و دست پاچه گفت.
جیمین: من..من فقط عصبانی شدم.
تهیونگ با اعتراف صادقانه همسرش لبخندی زد و روی موهاش بوسه ای زد.
سوکجین: هی من بهت چی گفتم.
و جمعشون دوباره توی صدای خنده غرق شد. تهیونگ خم شد و اون جعبه رو توی جیب پالتوش گذاشت.
بعد خوردن نوشیدنی هاشون و کمی حرف زدن راجب مهمونی اون شب و افرادی که دعوت بودن تهیونگ و جیمین از امگای جواهر ساز خداحافظی کردن.
با بیرون رفتن از جواهر فروشی دوباره همه نگاه ها جذب اون دو بودن. تهیونگ با گرفتن دست امگاش باهم شروع کردند به پیاده روی توی پیاده رو.
جیمین متعجب ومعذب به الفاش که به جای سوار شدن توی ماشین توی پیاده رو اونجا زیر اون همه نگاه راه میرفتن نگاه کرد.
جیمین: ال..الفا.
تهیونگ: چیزی نیس فقط میخوایم راه بریم این خیابون با اینکه شلوغه خیلی زیباست.
جیمین با سر تایید کرد و همراه الفاش به راه رفتن ادامه داد. پیاده رو ها با سنگ هایی ابی و توسی چهار خونه شده بودند و دوطرف خیابون با درخت هایی بلند تزئين شده بود.
با اینکه پچ پچ های اطراف رو میشنیدن اما به راهشون ادامه میدادن اونا به قرار گرفتن زیر زربین مردم عادت کرده بودن. اونجا همه کیم تهیونگ رو میشناختن و اسم پارک جیمین رو شنیده بودن.
..وای اونا خیلی بهم میان
..پارک جیمین یه امگای اصیله!
..کیم تهیونگ حتما خیلی بخاطر داشتن یه امگا اصیل غرور پیدا میکنه.
..شنیدم ازدواجشون اجباری بوده.
..اره اما انگار خیلی عاشق پیشه ان
..چه امگای زیبایی.
با رسیدن به بستنی فروشی بزرگی الفا همراه امگاش وارد اونجا شد.
که ورودشون برابر شد با داد پسری با صدای نصبتا کلف.
بعله اون کسی نبود جز پسری که صبح حسادت جیمین رو برفروخته بود.
بکهیون: سلااااااااام وایییی پارک جیمین همسر زیبای تهیونگ هیونگ واییییی میخوام بغلت کنممممم.
دویدن بکهیون و پایان حرفش مصادف با جیمینی بود که توی اغوش بکهیون فشرده میشود.
جیمین باورش نمیشود بکهیون انقدر پر انرژی و شاد بود که انگار در روز تنها تغذیش پشمک های صورتی باشه.
تهیونگ: هی نیم وجبی همسرمو له کردی.
بکهیون با خنده از جیمین جدا شد.و با اشتیاق به صورت زیبای جیمین نگاه کرد.
بکهیون: چقدر خوشگلی تو یه امگا اصیلی درسته بیاین بیاین بشینین.
جیمین هر لحظه از حسادت امروز صبحش به پسر پشیمون میشود اون پسر خیلی مهربون بود و همین طور بر عکس چیزی که فکر میکرد بیشتر از تهیونگ به اون توجه کرده بود.
بعد گذشت چند دقیقه هر سه تاشون صفارش دادن و بکهیون کنار مهمون های عزیزش نشست.
بکهیون: تو چطوری هیونگ از الفا خبری نداری؟
جیمین: الفا؟
تهیونگ: منظورش چانیوله عزیزم، نه اخرین بار یک هفته پیش توی مراسم دیدمش.
بکهیون سری تکون داد وسمت جیمین برگشت وبی توجه به تهیونگ رگ باری با جیمین حرف میزد و سوال میپرسید.
تهیونگ که خیالش بابت اینکه جیمین از بکهیون خوشش اومده راحت شد از روی صندلیش بلند شد.
تهیونگ: من میرم یه تماس با شرکت بگیرم و زود برمیگردم امگامو سر درد نکن بچه.
بکهیون: سردردش نمیکنم نگران نباش.
تهیونگ بعد بوسیدن گوشه لبهای امگاش برای الفا های اونجا که نگاهشون دنبال جیمین بود۰ خطو نشون کشید. و از اونجا دور شد.
با رفتن تهیونگ بکهیون حالت صورتش پر از تردید شد که جیمین متوجه این بود.
جیمین: اتفاقی افتاده؟
بکهیون: موهات خیلی تاریک و درخشانن.
جیمین از حرفای عجیب بکهیون تعجب کرد اول احساس خطر کرد ولی گرگ امگاش اون پسر رو بی ازار حس میکرد.
جیمین: منظورتون چیه؟
بکهیون: تو یه امگای ماه کاملی؟
جیمین جا خورد نمیدونست چی باید بگه اون پسر چطوری میدونست. چشماش گرد شده بود و دستاش میلرزید. به عبارتی میترسید.
بکهیون: پس درسته. لازم نیس بترسی من مادرم یه امگای ماه کامل بود برای همین فهمیدم اونم موهای به سیاهی و درخشش تو داشت.
جیمین با نگرانی به بکهیون نگاه میکرد ولی با لبخند بکهیون اروم تر شد.
بکهیون: بهم اعتماد کن من به کسی چیزی نمیگم...چه زمان هایی اتفاق میوفته؟
جیمین با تردید جواب پسر رو داد.
جیمین: هر یک بار درمیون توی ماه کامل.
بکهیون: برای همین شب ازدواجت اتفاقی نیوفتاد، این ماه کامل اتفاق میوفته؟
جیمین: ا..اره
بکهیون دست جیمین رو گرفت و با نگاهی مهربون گفت.
بکهیون: نگران نباش چیزی نمیشه به تهیونگ هیونگ گفتی؟
جیمین با سر پاسخ منفی شو داد.
بکهیون: باید بهش بگی ۰اون همسرته بهتراز هر کسی میتونه مراقبت باشه.
جیمین: اگه فکر کنه من...من یه..یه
بکهیون: هیششش به نظرت تهیونگ هیونگ همچین ادمیه که فکر کنه امگایی که عاشقشه یه جادوگره؟
جیمین: نه اون خیلی مهربونه و مراقبمه اما اگه.
بکهیون: اما بی اما نگران نباش باشه.
بکهیون با نگاهی بد از دل تنگی برای مادر از دست داده اش واقعا امگا روبه روش براش مهم بود.
جیمین به اطراف نگاه کرد خوشبختانه خلوت بود و همونایی هم که بودن فاصله زیادی باهاشون داشتن.
بکهیون: چطور علائمي داری؟
جیمین: علائم؟ فقط وقتی هوا کاملا تاریک بشه تبدیل میشم و خز گرگم توسی رنگ میشه و به رنگ ابی میدرخشه.
بکهیون با تردید به پسر نگاه میکنه.
بکیهون: با تهیونگ هیونگ رابطه داشتی؟
جیمین با خجالت به بکهیون نگاه میکنه چرا همچین سوالی پرسید اخه.
بدون گفتن کلمه ای سرشو به نشانه تایید تکون میده.
بکهیون: ببین نمیخوام نگرانت کنم ولی این دفعه شاید..شاید متفاوت باشه چون تو با جفتت کامل تر میشی و ممکنه اینبار رنگ موهات تغییر کنه یا چشمات به رنگ ابی روشن در بیان واکنش هات شدید ترن.
جیمین نفس لرزونی کشید ترس کل وجودشو گرفت و رایحه اش با اینکه کنترل میشود ولی الفاش رو از اون فاصله متوجه کرد.
الفا با حس کردن ترس امگاش سریع موبایل رو قطع کرد و پیش امگاش برگشت.
با رسیدن به امگای ترسیده پرسید: امگا خوبی؟ چرا ترسیدی؟
جیمین با مردمک هایی لرزون به الفاش نگاه کرد. توی نگاه امگا یک چیز دیده میشود.
ترس و نگرانی بود.

☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆

بخاطر یک هفته اپ نکردن معذرت میخوام برای همین برای جبران طولانی نوشتم این پارتو.امیدوارم دوسش داشته باشین.
اگه سوالی داشتید بپرسید.
منتظر وت و البته کامنت هاتون هستم.
دوستون دارممممم مراقب خودتون باشید.

......

همسر جناب کیم تهیونگ

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

همسر جناب کیم تهیونگ. که چشم هارو خیره کرده😈😈😈😈

.....

𝐌𝐲 𝐌𝐨𝐨𝐧Where stories live. Discover now